از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
وَ إِذْ قالَ مُوسي‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلينَ67قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ68قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرينَ69قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ70قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا يَفْعَلُونَ71وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ72فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتي‏ وَ يُريکُمْ آياتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ73ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِيَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ74
شماره صفحه : 10 حزب : 2 جزء : اول سوره : بقرة
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
67) (و اذ قال موسی لقومه ):(و یاد کن ای رسول ، زمانی را که موسی (ع ) به قوم خود گفت ) از این آیات ،لجاجت و خیره سری بنی اسرائیل آشکار می شود واینکه اصرار زیاد در توضیح خواهی و پرسش بیهوده می کنند و نسبت ابهام وپیچیدگی به اوامر الهی و بیانات انبیاء می دهند و حتی درظاهر کلام آنها رنگ وبوی اهانت و استخفاف به مقام ربوبی آشکار می شود، پس موسی (ع ) به آنهامی گوید:(ان الله یامرکم ان تذبحوا بقره ):(همانا خدا امر می کند که شما گاوماده ای را ذبح کنید)بنی اسرائیل مرتب به موسی (ع ) می گفتند(ادع لنا ربک )یعنی برای ما از پروردگارت بخواه و هیچ وقت نگفتند ،ازخدای ما بخواه سپس مرتب در گفتارشان سئوال کردند که (ما هی )آن چیست و باز گفتند(ان البقر تشابه علینا)یعنی بقره برما مشتبه می شود و اشتباه را به امر الهی بر می گرداندند ونگفتند،(تشابهت علینا)،یعنی تأثیر را از آن بقره خاص می دانستند ،نه ازآن خدای تعالی ، و در این آیات خدا آنان را مطلقا و بدون هیچ قیدی امر به ذبح یک گاوماده نمود، اما آنها پیامبر را نسبت به جهالت دادند و خود با پرسشهای بی جهت بر قیود آن افزودند(قالوا اتتخذنا هزوا):(و گفتند:آیا ما را مسخره می کنی ؟)یعنی به پیامبر نسبت جهالت و مسخرگی دادند و بکلی منکر این امر شدند،(قال اعوذبالله ان اکون من الجاهلین )(موسی (ع ) گفت : پناه می برم به خدا ازاینکه ازنادانان باشم )نهایتا هم بعد ازآن همه پرسش و بیان ، تازه گفتند:(الان جئت بالحق ) حالا حق را گفتی ،انگار تاکنون هرچه پیامبر گفته باطل بوده و این مستلزم نسبت باطل دادن به بیان الهی و تبلیغ نبوی است و این آیه (واذ قال موسی ...) خطاب به پیامبر(ص ) است و خصائص بنی اسرائیل را آشکار می کند، که دارای روح اطاعت و حرف شنوی نبودند و ملکه استکبار و سرپیچی در آنها مستقر شده بودو می گفتند مااز تقلید مذموم پیروی نمی کنیم ،بلکه تنها به چیزی ایمان می آوریم که مشاهده کنیم وببینیم و محسوس را بر معقول ترجیح دادند ،زمانی که گفتند:(لن نؤمن لک حتی نری الله جهره )،(42)،(ما ایمان نمی آوریم تا زمانی که خدا راآشکارا ببینیم )و ازپیامبر خود خواستند که خدا را باچشم سر ببینند و درجای دیگر خواستندکه پیامبر برای آنها الهه ای قرار دهد که آن را عبادت کنند،(قالوا یاموسی اجعل لنا الها کما لهم الهه )(43)،(ای موسی قرار بده برای ما الهه ای همچنان که آنان الهه دارند) و پیامبر شان فرمود،(انکم قوم تجهلون )(44)، همانا شما قومی نادان هستید)و پنداشتند که انسان نباید هیچ حرفی رابدون دلیل قبول کند،و این سخن اگر چه صحیح و برحق است ، اما آنها در مورد طلب توضیح و دلیل خواهی برزیاد نمودن اوصاف بقره لجاجت و زیاده روی نمودند. [ نظرات / امتیازها ]
68) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی )(گفتند بگو پروردگارت برای ما بیان کند که چیست ؟) با آنکه درکلام خدا ابهامی نبود و منظور یک گاو ماده بود(قال انه یقول انها بقره لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک ):(موسی (ع ) گفت :پروردگار می فرماید، آن گاوی است نه پیر و از کار افتاده و نه جوان که نتواندبزاید، بلکه میان سال است )و آنگاه به آنها رحم می کند و پند می دهد که دیگرسئوال دیگری نکنند و می فرماید:(فافعلوا ما تؤمرون ): (انجام دهید آنچه را به آن امر کرده شدید)ولی آنها به این کلام موعظه نپذیرفتند و قانع نشدند. [ نظرات / امتیازها ]
69) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا مالونها قال انه یقول انها بقره صفراء فاقع لونها تسر الناطرین ):(گفتند برای ما پروردگارت را بخوان تا آشکار کند برای ماکه رنگ آن چگونه باشد، فرمود:پروردگار می گوید:همانا این گاو به رنگ زردروشن است که از رنگ درخشان آن بینندگان مسرور می شوند)و با وجود این اوصاف دوباره بی ادبانه کلام خود را تکرار کردند و برلجاجت و جدل خوداصرار نمودند. [ نظرات / امتیازها ]
70) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی ان البقر تشابه علینا و انا ان شاءالله لمهتدون ):(گفتند برای ما پروردگارت را بخوان تا برما آشکار کند که آن چگونه گاوی است ؟همانا این گاو برما مشتبه شده است و ما اگر خدا بخواهدهدایت می شویم )بااین کلام همچنان به لجاجت خود ادامه دادند با اینکه درظاهر به هدایت رغبت نشان می دادند. [ نظرات / امتیازها ]
71) (قال انه یقول انها بقره لا ذلول تثیرالارض ولاتسقی الحرث ):(موسی (ع ) گفت :همانا پروردگار می گوید این گاو ،گاوی است نه آنچنان رام که زمین را شخم زند و کشت آب دهد،بلکه کار نمی کند)،(مسلمه لا شیه فیها):(سالم است و هیچ علامتی در آن نیست )،(قالوا الان جئت بالحق ):(گفتند:حالا حق را آوردی )و حق مطلب را بیان کردی ،انکار آنچه پیامبر تا آن موقع به آنها گفته بود حق نبود و آنها درست مثل کسی که نمی خواهد سخن طرف مقابل را بپذیرد ،ولی چون ادله او قوی است ناگزیر می شود قبول کند وحرف او را بپذیرد ،همانگونه اضطرارا و ناچارا تسلیم شدند نه از صمیم قلب وباایمان و دلیل این مطلب آن است که در آخرآیه بیان می کند که (فذبحوها و ماکادوا یفعلون ):(گاو را کشتند در حالیکه خودشان نمی خواستند بکشند و هنوزهم نمی خواستند انجام دهند). [ نظرات / امتیازها ]
72) (و اذ قتلتم نفسا فادا راتم فیها): (وهنگامی که فردی را کشتید ودر باره او کشمکش می کردید)(تدارؤ)به معنای تدافع و مشاجره است ،یعنی هر طائفه خون آن شخص را برگردن قوم دیگر می انداخت ،(والله مخرج ما کنتم تکتمون ):(وخدا آنچه را نهان می داشتید آشکار کرد)پس آنچه را مخفی می کردید،ازنسبت تهمت دادن به دیگران ،خدا آن را آشکار می کند. [ نظرات / امتیازها ]
73) (فقلنااضربوه ببعضها):(پس گفتیم بزنید به آن جسد قسمتی از بدن گاورا)،(کذلک یحی الله الموتی ):(اینچنین خدا مردگان را زنده می کند)پس کسی که می تواند مرده را پس از مرگ زنده کند ،غیر آن را هم می تواند با قدرت خود زنده کند، لذا مرده را زنده نمود و معلوم کرد که قاتل او کیست ،(و یریکم ایاته لعلکم تعقلون ):(و نشانه های محسوس خود را به شما نشان می دهد ،شاید که تعقل وتفکر کنید). [ نظرات / امتیازها ]
74) (ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشد قسوه ):(سپس قلبهای شما بعد از این ماجرا سخت شد مانند سنگ یا سختر گردید)، سختی قلب مانند سختی و استحکام سنگ است ،همانگونه که از سنگ هیچ گیاهی نمی روید و خیری ندارد، قلب سخت هم چون سخن حق در آن رسوخ نمی کند،چه بسا از سنگ هم سخت تر است چون (و ان من الحجاره لما یتفجر منه الانهارو ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء):(همانا ازبعضی سنگها جویها می جوشد وبعضی ازآنها دوپاره شود و ازآن آب بیرون می آید)دراین آیه بین سنگ و قلب مقایسه شده است ،زیرا سنگ باهمه سختی اش ازآن آب تراوش دارد، درحالیکه از قلب آنها نه سخن مطابق واقع صادر می شود و نه مطلب حقی در آن جایگزین می گردد،(وان منها لما یهبط من خشیه الله )(و بعضی ازآنها از ترس خدا فرومی افتند)پس همانا کوه طور روزی که بنی اسرائیل طلب رؤیت نمودند ازجای خویش کنده شد، همچنانکه سنگهای کوهها به سبب زلزله ، آتشفشان و غیره ساقط می شوند، چون تمام اسباب منتهی به خدای متعال گردد و سقوط و نزول سنگها متأثر از امر پروردگار است و آنها شعور و درک تکوینی امر پروردگارشان را دارند (به مصداق آیه شریفه (کل له قانتون )(45)،(همه در عبادت اویند)و حال آنکه قلبهای بنی اسرائیل ازخدا خشیت و ترسی ندارند،(وما الله بغافل عماتعملون ):(و خدا ازآنچه انجام می دهید غافل نبوده ، لذا هیچ عملی از اعمال شمابر او مخفی نیست و روایت شده درقصه بقره (46)،که مردی از بنی اسرائیل راخویشانش کشتند، سپس آن را در میان راه برترین قوم بنی اسرائیل رها کردند،آنگاه به خونخواهی او برخاستند و به موسی (ع ) گفتند، که آن قوم این شخص راکشته اند ،پس به ما بگو چه کسی او راکشته است و او فرمود: گاوی برای من بیاورید و آنهاگفتند مارامسخره کرده ای ؟ و پیامبر(ص )فرمود: پناه می برم به خداازاینکه جاهل و اهل تمسخر باشم و اگر در همین مرحله آنها یک گاو معمولی هم می آوردند کفایت می کرد،اما لجاجت وسختگیری کردند،لذا خداوند هم برایشان سخت گرفت تا نهایتا همه قیود گاو بیان شد و چنان گاوی را تنها نزدجوانی یافتند که گفت :آن را نمی فروشم مگر آنکه تمام پوستش را از طلا پر کنیدومجبور شدند آن را بخرند و چون آن را ذبح کردند و دم گاو را به بدن میت زدند،مرده زنده شد و گفت : ای رسول خدا مرا پسر عمویم کشته است نه کسی که به او تهمت می زنند، وبه این وسیله قاتل شناسایی شد ،اما موسی (ع ) به یاران خود گفت :می دانید ماجرای این جوان صاحب گاو چه بوده است ، گفتند:چیست ،ماجرای آن ای رسول خدا(ص )؟ پس فرمود این جوان از بنی اسرائیل نسبت به پدرش بسیار مهربان بود ،روزی جنسی خریده بود و چون به منزل آمدتا ازخانه پول ببرد ،دید پدرسر بر جامه او نهاده و بخواب رفته است و کلیدپولهایش هم زیر سر پدر بود و او به جهت لطف و احسان از خیر معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست و او جریان را به پدر گفت ،پدرش به او احسنت گفت و گاوی در عوض به او بخشید و نتیجه این نیکو کاری آن شد که بنی اسرائیل بدنبال همین گاوکذایی بیایند وجوان به سود فراوان برسد وموسی (ع )فرمود: ببینید نتیجه نیکوکاری تا چه اندازه و به چه نحو به نیکو کار می رسد. [ نظرات / امتیازها ]
  مهناز بدرقاسمي - تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 307
72) " سؤال" کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بى‏مورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همانگونه که نمونه‏اش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنى اسرائیل مامور بودند گاوى را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصى مى‏داشت تاخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان مى‏فرمود، بنا بر این وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى نداشته، و لذا" بقره" به صورت" نکره" در اینجا ذکر شده است.
ولى آنها بى اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالات گوناگون کردند، شاید براى اینکه مى‏خواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ نیز اشاره به همین معنى است، مى‏گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمى‏خواستند این کار انجام گیرد!. [ نظرات / امتیازها ]
 » نمونه، 1/302
73) ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى‏آید) چنین بود که یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى‏شود، در حالى که قاتل به هیچوجه معلوم نیست.
در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى‏شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى‏دهد و خویش را تبرئه مى‏کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى‏برند و حل مشکل را از او خواستار مى‏شوند، و چون از طرق عادى حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد، موسى با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل چنان که در تفسیر آیات مى‏خوانید مى‏پردازد . [ نظرات / امتیازها ]
  بهناز سادات متولي - از قرآن حکیم و شرح آیات منتخب با ترجمه آیت الله مکارم شیرازی ص 11
71) . بهانه جویی و تشدید وظیفه :
در روایتی از امام رضا (ع) چنین مضمونی نقل شده که: مردی از بنی اسراءیل ، یکی از نزدیکانش را کشت و جنازه او را بر سر راه یکی از طایفه ها انداخت. سپس همراه گروهی برای خون خواهی همان مقتول به نزد موسی (ع) رفت و از او خواست که قاتل را معرفی کند. موسی (ع) کفت: گاو ماده ای برایم بیاورید. گفتند: آیا ما را مسخره می کنی؟! موسی (ع) فرمود:" به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم." اگر آنها گاوی آورده بودند، به زحمت های بعدی نمی افتادند؛ ولی آنها سخت گرفتند و خداوند نیز بر آنها سخت گرفت. گفتند: از خدا بخواه برای ما روشن کند که این گاو چگونه گاوی باشد؟ موسی (ع) گفت که خداوند می فرماید:" گاو ماده ای که نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان..." ( تا آخر مشخصات گاو) سر انجام آن گاو را نزد جوانی از بنی اسرائیل یافتند. جوان گفت: من گاوم را جز به یک پوست پر از طلا نمی فروشم. آن را خریداری کردند و به دستور موسی(ع) ذبحش نمودند و قسمتی از گوشت آن را به بدن مرده زدند. مقتول زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد. موسی (ع) به اصحابش فرمود: ماجرای گاو ماده از این قرار است که جوانی نیکوکار که به پدرش احترام بسیار می گذاشت، روزی برایش معامله ای پر سود پیش آمد و نزد پدرش رفت تا کلید صندوق یا اتاق را از او بگیرد؛ اما چون پدرش خواب بود او را بیدار نکرد از آن معامله صرف نظر کرد.پدرش که از آن ماجرا خبردار شد، به او آفرین گفت و آن گاو ماده را به او هدیه داد. سپس حضرت موسی(ع) فرمود:" به نیکوکاری بنگر که چگونه به اهلش می رسد."
المیزان،ج1،ص203
[ نظرات / امتیازها ]
74) . اطاعت تکوبنی موجودات از خداوند:
ممکن ایت این قسمت از آیه که می فرماید " و پاره ای ( از سنگ ها) از ترس خداوند ( از فراز کوه ) به زیر می افتد " این اشکال را در ذهن به وجود آورد که افتادن سنگ ها در کوه ها، علل طبیعی مانند زلزله یا انبساط و انقباض در تابستان و زمستان دارد؛ ولی قرآن، افتادن آنها را از ترس خداوند بر شمرده است. در جواب باید گفت که تمام اسباب وعلل در آخر به خداوند می رسد و تآثیر پذیری سنگ از علل طبیعی در هنگامی که از کوه می افتد، در واقع تآثیر پذیری از قوانینی است که خداوند در جهان هستی قرار داده است. هنگامی که سنگ از کوه می افتد، در حقیقت قانون و فرمان الهی جاری شده و گویی سنگ برای اطاعت از فرمان خداوند و ترس از نافرمانی او به پایین افتاده است؛ چنان که در آیه 116 همین سوره آمده است:" آنچه در آسمان و زمین است، از آن خداوند است و همه مطیع و فرمانبردار او هستند." شاید مرا خداوند از این سخن این باشد که تمام موجودات حتی سنگ ها از خداوند فرمانبرداری می کنند؛ اما دل انسان چنان سخت است که هیچ توجهی به دستور های الهی نمی کند.

اقتباس از المیزان،ج1،ص202
[ نظرات / امتیازها ]
  سيد محمد مهدي منصوري - تفسیر نور الثقلین ج1ص89
70) با سلام در حدیث امده استکه پیامبر فرمود بنی اسراییل مامور ذبح یک گاو ساده ومعمولی بودند لکن چون سخت گرفتند وبهانه اوردند خداوند بر انان سخت گرفت [ نظرات / امتیازها ]
  ابراهيم محمودي - برگزیده تفسیر نمونه
67) ماجراى گاو بنى اسرائیل! از این آیه به بعد بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پیرامون بنى اسرائیل خوانده‏ایم که همه بطور فشرده و خلاصه بود، ماجرایى به صورت مشروح آمده.

ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى‏آید) چنین بود که یکنفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى‏شود، در حالى که قاتل به هیچ وجه معلوم نیست.

در میان قبایل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى‏شود، داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مى‏برند و حل مشکل را از او خواستار مى‏شوند.

موسى (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات مى‏خوانید مى‏پردازد.

نخست مى‏گوید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که موسى به قوم خود گفت باید گاوى را سر ببرید» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً).

آنها از روى تعجّب «گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته‏اى»؟! (قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً). «موسى در پاسخ آنان گفت: به خدا پناه مى‏برم که از جاهلان باشم» (قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ).

یعنى استهزا نمودن و مسخره کردن، کار افراد نادان و جاهل است، و پیامبر خدا هرگز چنین نیست.

[ نظرات / امتیازها ]
68) پس از آن که آنها اطمینان پیدا کردند استهزایى در کار نیست و مسأله جدّى مى‏باشد «گفتند: اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص کند که این چگونه گاوى باید باشد»؟! (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ).

به هر حال، موسى در پاسخ آنها «گفت: خداوند مى‏فرماید باید ماده گاوى باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان بلکه میان این دو باشد» (قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ).

و براى این که آنها بیش از این مسأله را کش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تأخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: «آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهید» (فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ).

[ نظرات / امتیازها ]
69) ولى باز آنها دست از پرگویى و لجاجت برنداشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه که براى ما روشن کند که رنگ آن باید چگونه باشد»؟! (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها).

موسى (ع) در پاسخ «گفت: خدا مى‏فرماید: گاو ماده‏اى باشد زرد یکدست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد» (قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ).

عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جویى کار خود را مشکلتر ساخته، و دایره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.

[ نظرات / امتیازها ]
70) باز «گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند این چگونه گاوى باید باشد»؟ از نظر نوع کار کردن (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ).

«چرا که این گاو براى ما مبهم شده» (إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا).

«و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد»! (وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ).
[ نظرات / امتیازها ]
71) مجدّدا «موسى گفت: خدا مى‏فرماید: گاوى باشد که براى شخم زدن، رام نشده، و براى زراعت آبکشى نکند» (قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ).

«و از هر عیبى بر کنار باشد» (مُسَلَّمَةٌ).

و حتى «هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد» (لا شِیَةَ فِیها).

در اینجا که گویا سؤال دیگرى براى مطرح کردن نداشتند «گفتند: حالا حق مطلب را ادا کردى»! (قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ).

سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند «و آن را سر بریدند، ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند»! (فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ).

[ نظرات / امتیازها ]
72) قرآن بعد از ذکر ریزه کاریهاى این ماجرا، باز آن را بصورت خلاصه و کلى در این آیه و آیه بعد چنین مطرح مى‏کند: «به خاطر بیاورید هنگامى که انسانى را کشتید، سپس در باره قاتل آن به نزاع پرداختید و خداوند (با دستورى که در آیات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بودید آشکار ساخت» (وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).
[ نظرات / امتیازها ]
73) «سپس گفتیم قسمتى از گاو را به مقتول بزنید» تا زنده شود و قاتل خود را معرّفى کند (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها)
«آرى! خدا این گونه مردگان را زنده مى‏کند» (کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏)
«و این گونه آیات خود را به شما نشان مى‏دهد تا تعقّل کنید» (وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)
[ نظرات / امتیازها ]
74) در این آیه به مسأله قساوت و سنگدلى بنى اسرائیل پرداخته مى‏گوید: «بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات و معجزات و عدم تسلیم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ یا سختتر» (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً).

چرا که «پاره‏اى از سنگها مى‏شکافد و از آن نهرها جارى مى‏شود» (وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ).

یا لا اقل «بعضى از آنها شکاف مى‏خورد و قطرات آب از آن تراوش مى‏نماید» (وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ).

و گاه «پاره‏اى از آنها (از فراز کوه) از خوف خدا فرو مى‏افتد» (وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ).

اما دلهاى شما از این سنگها نیز سخت‏تر است، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى‏جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى‏کند، و نه هرگز از خوف خدا مى‏طپد.

و در آخرین جمله مى‏فرماید: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهید غافل نیست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).

و این تهدیدى است سر بسته براى این جمعیّت بنى اسرائیل و تمام کسانى که خط آنها را ادامه مى‏دهند.

نکات آموزنده این داستان-

این داستان عجیب، علاوه بر این که دلیل بر قدرت بى‏پایان پروردگار بر همه چیز است، دلیلى بر مسأله معاد نیز مى‏باشد.

از این گذشته این داستان به ما درس مى‏دهد که سختگیر نباشیم تا خدا بر ما سخت نگیرد به علاوه انتخاب گاو براى کشتن شاید براى این بوده که بقایاى فکر گوساله پرستى و بت‏پرستى را از مغز آنها بیرون براند.

[ نظرات / امتیازها ]
  حاجيه تقي زاده فانيد - تفسیر انگلیسی- ابن کثیر
67) Allah said, `O Children of Israel! Remember how I blessed you with miracle of the cow that was the means for discovering the identity of the murderer, when the murdered man was brought back to life.'


Ibn Abi Hatim recorded `Ubaydah As-Salmani saying, "There was a man from among the Children of Israel who was impotent. He had substantial wealth, and only a nephew who would inherit from him. So his nephew killed him and moved his body at night, placing it at the doorstep of a certain man. The next morning, the nephew cried out for revenge, and the people took up their weapons and almost fought each other. The wise men among them said, `Why would you kill each other, while the Messenger of Allah is still among you' So they went to Musa and mentioned the matter to him and Musa said,


﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَـهِلِینَ﴾


("Verily, Allah commands you that you slaughter a cow.'' They said, "Do you make fun of us'' He said, "I take Allah's refuge from being among Al-Jahilin (the ignorant or the foolish)).'' "Had they not disputed, it would have been sufficient for them to slaughter any cow. However, they disputed, and the matter was made more difficult for them, until they ended up looking for the specific cow that they were later ordered to slaughter. They found the designated cow with a man, only who owned that cow. He said, `By Allah! I will only sell it for its skin's fill of gold.' So they paid the cow's fill of its skin in gold, slaughtered it and touched the dead man with a part of it. He stood up, and they asked him, `Who killed you' He said, `That man,' and pointed to his nephew. He died again, and his nephew was not allowed to inherit him. Thereafter, whoever committed murder for the purpose of gaining inheritance was not allowed to inherit.'' Ibn Jarir reported something similar to that. Allah knows best.
[ نظرات / امتیازها ]
68) Allah mentioned the stubbornness of the Children of Israel and the many unnecessary questions they asked their Messengers. This is why when they were stubborn, Allah made the decisions difficult for them. Had they slaughtered a cow, any cow, it would have been sufficient for them, as Ibn `Abbas and `Ubaydah have said. Instead, they made the matter difficult, and this is why Allah made it even more difficult for them. They said,

﴿ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنَ لَّنَا مَا هِىَ﴾

(Call upon your Lord for us that He may make plain to us what it is!), meaning, "What is this cow and what is its description'' Musa said,

﴿إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِکْرٌ﴾
(He says, `Verily, it is a cow neither too old nor too young'), meaning, that it is neither old nor below the age of breeding. This is the opinion of Abu Al-`Aliyah, As-Suddi, Mujahid, `Ikrimah, `Atiyah Al-`Awfi, `Ata', Al-Khurasani, Wahb bin Munabbih, Ad-Dahhak, Al-Hasan, Qatadah and Ibn `Abbas. Ad-Dahhak reported that Ibn `Abbas said that,
﴿عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ﴾
(But (it is) between the two conditions) means, "Neither old nor young. Rather, she was at the age when the cow is strongest and fittest.'' In his Tafsir Al-`Awfi reported from Ibn `Abbas that,

﴿فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا﴾

(bright in its colour) "A deep yellowish white.''
[ نظرات / امتیازها ]
69) As-Suddi said,

﴿تَسُرُّ النَّـظِرِینَ﴾

(pleasing the beholder) meaning, that it pleases those who see it. This is also the opinion of Abu Al-`Aliyah, Qatadah and Ar-Rabi` bin Anas. Furthermore, Wahb bin Munabbih said, "If you look at the cow's skin, you will think that the sun's rays radiate through its skin.'' The modern version of the Tawrah mentions that the cow in the Ayah was red, but this is an error. Or, it might be that the cow was so yellow that it appeared blackish or reddish in color. Allah's knows best.

[ نظرات / امتیازها ]
70) ﴿إِنَّ البَقَرَ تَشَـبَهَ عَلَیْنَا﴾

(Verily, to us all cows are alike) this means, that since cows are plentiful, then describe this cow for us further,

﴿وَإِنَّآ إِن شَآءَ اللَّهُ﴾

(And surely, if Allah wills) and if you further describe it to us,

﴿لَمُهْتَدُونَ﴾

(we will be guided.)
[ نظرات / امتیازها ]
72) Thus Allah brings the dead to life and shows you His Ayat (proofs, evidences, etc.) so that you may understand.)
Al-Bukhari said that,


﴿فَادَرَأْتُمْ فِیهَا﴾


(And disagreed among yourselves as to the crime) means, "Disputed.''


This is also the Tafsir of Mujahid. `Ata' Al-Khurasani and Ad-Dahhak said, "Disputed about this matter.'' Also, Ibn Jurayj said that,


﴿وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَرَأْتُمْ فِیهَا﴾


(And (remember) when you killed a man and disagreed among yourselves as to the crime) means, some of them said, "You killed him,'' while the others said, "No you killed him.'' This is also the Tafsir of `Abdur-Rahman bin Zayd bin Aslam. Mujahid said that,


﴿وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ﴾


(But Allah brought forth that which you were Taktumun) means, "what you were hiding.''
[ نظرات / امتیازها ]
73) Allah said,


﴿فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا﴾


(So We said: "Strike him (the dead man) with a piece of it (the cow)'') meaning, "any part of the cow will produce the miracle (if they struck the dead man with it).'' We were not told which part of the cow they used, as this matter does not benefit us either in matters of life or religion. Otherwise, Allah would have made it clear for us. Instead, Allah made this matter vague, so this is why we should leave it vague. Allah's statement,


﴿کَذَلِکَ یُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى﴾


(Thus Allah brings the dead to life) means, "They struck him with it, and he came back to life.'' This Ayah demonstrates Allah's ability in bringing the dead back to life. Allah made this incident proof against the Jews that the Resurrection shall occur, and ended their disputing and stubbornness over the dead person.


Allah mentioned His bringing the dead back to life in five instances in Surat Al-Baqarah. First Allah said,


﴿ثُمَّ بَعَثْنَـکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ﴾


(Then We raised you up after your death). He then mentioned the story about the cow. Allah also mentioned the story of those who escaped death in their land, while they were numbering in the thousands. He also mentioned the story of the Prophet who passed by a village that was destroyed, the story of Abraham and the four birds, and the land that comes back to life after it has died. All these incidents and stories alert us to the fact that bodies shall again become whole, after they were rotten. The proof of Resurrection is also reiterated in Allah's statement,


﴿وَءَایَةٌ لَّهُمُ الاٌّرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَـهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ - وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّـتٍ مِّن نَّخِیلٍ وَأَعْنَـبٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیُونِ - لِیَأْکُلُواْ مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلاَ یَشْکُرُونَ ﴾


(And a sign for them is the dead land. We give it life, and We bring forth from it grains, so that they eat thereof. And We have made therein gardens of date palms and grapes, and We have caused springs of water to gush forth therein. So that they may eat of the fruit thereof ـ and their hands made it not. Will they not then give thanks) (36:33-35).




[ نظرات / امتیازها ]
74) Allah criticized the Children of Israel because they witnessed the tremendous signs and the Ayat of Allah, including bringing the dead back to life, yet,


﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِّن بَعْدِ ذلِکَ﴾


(Then after that your hearts were hardened).


So their hearts were like stones that never become soft. This is why Allah forbade the believers from imitating the Jews when He said,


﴿أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یَکُونُواْ کَالَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَـبَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الاٌّمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ ﴾


(Has not the time come for the hearts of those who believe (in the Oneness of Allah ـ Islamic Monotheism) to be affected by Allah's Reminder (this Qur'an), and that which has been revealed of the truth, lest they become as those who received the Scripture (the Tawrah) and the Injil (Gospel)) before (i.e. Jews and Christians), and the term was prolonged for them and so their hearts were hardened And many of them were Fasiqun (the rebellious, the disobedient to Allah)) (57:16). v In his Tafsir, Al-`Awfi said that Ibn `Abbas said, "When the dead man was struck with a part of the cow, he stood up and became more alive than he ever was. He was asked, `Who killed you' He said, `My nephews killed me.' He then died again. His nephews said, after Allah took his life away, `By Allah! We did not kill him' and denied the truth while they knew it. Allah said,


﴿فَهِىَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾


(And became as stones or even worse in hardness). ''


And by the passage of time, the hearts of the Children of Israel were unlikely to accept any admonishment, even after the miracles and signs they withnessed. Their hearts became harder than stones, with no hope of ever softening. Sometimes, springs and rivers burst out of stones, some stones split and water comes out of them, even if there are no springs or rivers around them, sometimes stones fall down from mountaintops out of their fear of Allah. Muhammad bin Ishaq narrated that Ibn `Abbas said that,


﴿وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَـرُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾


(And indeed, there are stones out of which rivers gush forth, and indeed, there are of them (stones) which split asunder so that water flows from them, and indeed, there are of them (stones) which fall down for fear of Allah), means, "Some stones are softer than your hearts, they acknowledge the truth that you are being called to,


﴿وَمَا اللَّهُ بِغَـفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾


(And Allah is not unaware of what you do).''





Some claimed that the Ayat mentioned the stones being humble as a metaphor. However, Ar-Razi, Al-Qurtubi and other Imams said that there is no need for this explanation, because Allah creates this characteristic - humbleness - in stones. For instance, Allah said,


﴿إِنَّا عَرَضْنَا الاٌّمَانَةَ عَلَى السَّمَـوَتِ وَالاٌّرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾


(Truly, We did offer Al-Amanah (the trust) to the heavens and the earth, and the mountains, but they declined to bear it and were afraid of it (i.e. afraid of Allah's torment)) (33:72),


﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَـوَتُ السَّبْعُ وَالاٌّرْضُ وَمَن فِیهِنَّ﴾


(The seven heavens and the earth and all that is therein, glorify Him) (17:44),


﴿وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ﴾


(And the stars and the trees both prostrate themselves (to Allah)) (55:6),


﴿أَوَ لَمْیَرَوْاْ إِلَىخَلَقَ اللَّهُ مِن شَىْءٍ یَتَفَیَّأُ﴾


(Have they not observed things that Allah has created: (how) their shadows incline) (16:48),


﴿قَالَتَآ أَتَیْنَا طَآئِعِینَ﴾


(They both said: "We come willingly.'') (41:11),


﴿لَوْ أَنزَلْنَا هَـذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ﴾


(Had We sent down this Qur'an on a mountain) (59:21), and,


﴿وَقَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ﴾


(And they will say to their skins, "Why do you testify against us'' They will say: "Allah has caused us to speak.'') (41:21).


It is recorded in the Sahih that the Prophet said,


«هذَا جَبَلٌ یُحِبُّنَا وَنُحِبُّه»


(This (Mount Uhud) is a mount that loves us and that we love.)


Similarly, the compassion of the stump of the palm tree for the Prophet as confirmed in authentic narrations. In Sahih Muslim it is recorded that the Prophet said,


«إِنِّی لَأَعْرِفُ حَجَرًا بِمَکَّةَ کَانَ یُسَلِّمُ عَلَیَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن»


(I know a stone in Makkah that used to greet me with the Salam before I was sent. I recognize this stone now.)


He said about the Black Stone that,


«إِنَّهُ یَشْهَدُ لِمَنِ اسْتَلَمَ بِحَقَ یَوْمَ الْقِیَامَة»


(On the Day of Resurrection it will testifiy for those who kiss it.)


There are several other texts with this meaning. The scholars of the Arabic language disagreed over the meaning of Allah's statement,


﴿فَهِىَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾


(And became as stones or even worse in hardness) after agreeing that `or' here is not being used to reflect doubt. Some scholars said that `or' here means, `and'. So the meaning becomes, "As hard as stones, and harder.'' For instance, Allah said,


﴿وَلاَ تُطِعْ مِنْهُمْ ءَاثِماً أَوْ کَفُوراً﴾


(And obey not a sinner or a disbeliever among them) (76:24), and,


﴿عُذْراً أَوْ نُذْراً ﴾


(To cut off all excuses or to warn) (77:6).


Some other scholars said that `or' here means, `rather'. Hence, the meaning becomes, `As hard as stones. Rather, harder.' For instance, Allah said,


﴿إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً﴾


(A section of them fear men as they fear Allah or even more) (4:77),


﴿وَأَرْسَلْنَـهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ ﴾


(And We sent him to a hundred thousand (people) or even more) (37:147), and,


﴿فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ﴾


(And was at a distance of two bows' length or (even) nearer) (53:9).


Some other scholars said that this Ayah means their hearts are only of two types, as hard as stone or harder than stone. Further, Ibn Jarir commented that this Tafsir means that some of their hearts are as hard as stone and some hearts are harder than stone. Ibn Jarir said that he favored this last Tafsir, although the others are plausible. I - Ibn Kathir - say that the last Tafsir is similar to Allah's statement,


﴿مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً﴾


(Their likeness is as the likeness of one who kindled a fire) (2:17), and then His statement,


﴿أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ﴾


(Or like a rainstorm from the sky) (2:19).


It is also similar to Allah's statement,


﴿وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَعْمَـلُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾


(As for those who disbelieved, their deeds are like a mirage in a desert) (24:39), and then His statement,


﴿أَوْ کَظُلُمَـتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّىٍّ﴾


(Or (the state of a disbeliever) is like the darkness in a vast deep sea) (24:40).


This then means that some of them are like the first example, and some others are like the second example. Allah knows best.

[ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر راهنما
67)
1 - خداوند، قوم موسى را به ذبح گاوى ماده فرمان داد.

إن اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة

ماده بودن گاو از «بکر» در آیه بعد استفاده مى شود.

2 - موسى(ع) ابلاغ کننده فرمان خدا (لزوم ذبح گاو) به مردم خویش

إذ قال موسى لقومه إن اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة

3 - تأکید موسى(ع) بر اینکه دستور ذبح گاو، از ناحیه خداست نه صلاحدید وى.

إذ قال موسى لقومه إن اللّه یأمرکم

4 - بازیچه قرار دادن و به مسخره گرفتن بنى اسرائیل، پندار و تحلیل قوم موسى از دستور ذبح گاو

أتتخذنا هزواً

«هزواً» یعنى به بازى گرفتن و مسخره کردن. از آیه 72، 73 چنین بر مى آید که فرمان مذکور در ارتباط با قتلى بوده که در میان بنى اسرائیل اتفاق افتاده و هر یک از طایفه ها طایفه دیگر را مسؤول مى شناختند و از آن جا که قوم موسى میان دستور ذبح گاو و کشف معماى قتل ارتباطى نمى دیدند، آن دستور (ذبح گاو) را به تمسخر گرفتن خویش، تحلیل کردند.

5 - قوم موسى بر این گمان بودند که دستور ذبح گاو از ناحیه موسى(ع) است، نه فرمانى از جانب خداوند

أتتخذنا هزواً

از اینکه بنى اسرائیل با جمله «أتتخذنا هزواً» (آیا ما را به مسخره مى گیرى) موسى(ع) را مورد خطاب قرار دادند، معلوم مى شود که: آنان دستور ذبح گاو را دستورى از ناحیه خداوند نمى پنداشتند.

6 - موسى(ع) مخالفت و موضع گیرى قومش را درباره دستور ذبح گاو، پیش بینى کرد.

إن اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة

موسى(ع) فرمان الهى (لزوم ذبح گاو) را با جمله اسمیه «إن اللّه ...» - که قرین به حرف تأکید «إنّ» است - بیان داشت و معمولا بیان معنا با کلامى مؤکّد، حاکى از آن است که مخاطب پذیراى مضمون کلام نیست و یا آن را مورد تردید قرار خواهد داد.

7 - قوم موسى وى را به دروغ گویى در ابلاغ حکم خدا (فرمان ذبح گاو)، متهم کردند.

إن اللّه یأمرکم ... قالوا أتتخذنا هزواً

با وجود اینکه موسى(ع) با جمله «إن اللّه...» تصریح مى کند که خداوند چنین دستورى داده بنى اسرائیل با خطاب به موسى (ع) (أتتخذنا) او را صادر کننده آن فرمان مى پنداشتند; یعنى، بر این گمان بودند که وى به گزاف آن حکم را به خداوند نسبت مى دهد.

8 - قوم موسى وى را به استهزا کردن بنى اسرائیل متهم کردند.

أتتخذنا هزواً

9 - آزادى ابراز عقیده و بیان اندیشه در جامعه دینى عصر موسى

أتتخذنا هزواً

10 - استعاذه موسى(ع) به خدا از اینکه در زمره جاهلان باشد.

أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

11 - موسى(ع) با جاهلانه خواندن استهزاى مردم، پندار قوم خویش را درباره خود ناروا دانست.

قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

12 - قوم موسى، فاقد ایمان راسخ به موسى(ع)

أتتخذنا هزواً

13 - تلاش براى تبرئه کردن خویش از اتهامات ناروا، امرى نیکو و شایسته

قالوا أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

14 - پیامبران، از مسخره کردن و به بازیچه گرفتن مردم، منزهند.

قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

15 - پیامبران، منزه از کردارهاى جاهلانه هستند.

قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

16 - قوم موسى فاقد معرفت لازم نسبت به مقام شامخ پیامبران(ع)

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

17 - استعاذه موسى(ع) به خدا، از اینکه امرى را به دروغ، به خداوند نسبت دهد.

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

جمله «أعوذ باللّه ...» ناظر به اتهاماتى است که جمله «أتتخذنا هزواً» گویاى آن است. این جمله بیانگر دو پندار باطل و اتهام ناروا مى باشد: 1ـ موسى(ع) مردم را به بازیچه گرفته است. 2ـ دستور ذبح گاو، فرمان خدا نیست بلکه ساخته خود موسى(ع) است.

18 - پیامبران، هرگز حکمى را به دروغ به خداوند نسبت نمى دهند.

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

19 - عصمت پیامبران، در بیان احکام الهى و ارائه آنها به مردم

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

20 - استهزا و مسخره کردن مردم کردارى جاهلانه است.

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

21 - لزوم استعاذه به خدا و یارى جستن از او براى دور ماندن از کردارهاى جاهلانه و لغزشهاى برخاسته از جهل

قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

22 - جهل و نادانى خطر آفرین و منشأى براى لغزشهاست.

أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

پناه بردن، که معناى عیاذ (مصدر أعوذ) است، به هنگامى است که آدمى از شر چیزى در هراس باشد.

23 - استهزاى مردم و به مسخره گرفتن ایشان، برخاسته از جهل و نادانى است.

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

24 - جهل و نادانى منشأ و دلیلى براى نسبت دادن حکم و امرى دروغین به خداست.

أتتخذنا هزواً قال أعوذ باللّه أن أکون من الجهلین

موسى (ع) در پاسخ اتهام قومش، مبنى بر اینکه دستور ذبح گاو دستور خود اوست و او آن را به خدا نسبت مى دهد، بیان داشت که: وى از امور جاهلانه به دور است; یعنى، چنین امرى مقتضاى جهل مى باشد.

25 - از امام صادق(ع) روایت شده که فرموده اند: «ان رجلا من خیار بنى اسرائیل و علمائهم خطب إمراة منهم فانعمت له و خطبها ابن عمّ لذلک الرجل و کان فاسقاً ردیاً فلم ینعموا له فحسد ابن عمّه الذى انعموا له فقعد له فقتله غیلة ثم حمله إلى موسى فقال یا نبى اللّه هذا إبن عمّى قد قتل قال موسى من قتله قال لاادرى ... فعظم ذلک على موسى فاجتمع إلیه بنو اسرائیل فقالوا ماترى یا نبى اللّه ... قال لهم موسى «ان اللّه یأمرکم ان تذبحوا بقرة» ...;(1)

مردى از علما و برگزیدگان بنى اسرائیل از قوم خود زنى را خواستگارى کرد و او پذیرفت; و همان زن را پسر عموى آن عالم - که مردى فاسق و پست بود - خواستگارى کرد و آنان به او جواب رد دادند و این پسر عموى فاسق به آن عالم حسد برد و در کمین او نشست و غافلگیرانه او را کشت و جنازه او را به سوى موسى(ع) برده و گفت: اى پیامبر خدا! این پسر عموى من است که او را کشته اند. موسى(ع) فرمود: چه کسى او را کشته است؟ گفت: نمى دانم ... این واقعه بر موسى(ع) گران آمد و بنى اسرائیل در اطراف موسى(ع) جمع شدند و گفتند نظر و حکم شما اى پیامبر خدا چیست؟ ... موسى(ع) فرمود: خداوند به شما امر مى کند که گاوى را ذبح کنید ...».
[ نظرات / امتیازها ]
68)
1 - بنى اسرائیل، پس از انکار اولیه، به الهى بودن دستور ذبح گاو ماده مطمئن شدند.

قالو أتتخذنا هزواً ... قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى

تقاضاى تبیین ویژگیها و مشخصه هاى گاوى که باید ذبح شود، بیانگر این معناست که: قوم موسى در پى سخنان او (أعوذ باللّه ...) باور کردند که دستور ذبح گاو، فرمانى از جانب خداوند است.

2 - قوم موسى، ناباور به کفایت ذبح هر گاوى براى حل معماى قتل

قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى

3 - قوم موسى، از وى خواستند تا مشخصه هاى گاوى را که باید ذبح شود از خداوند بخواهد و براى ایشان بیان کند.

قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى

4 - میانسال بودن - نه گوساله جوان و نه گاوى پیر - از مشخصه هاى تعیین شده براى گاوى که قوم موسى به ذبح آن مأمور شدند.

إنها بقرة لافارض و لابکر عوان بین ذلک

«فارض» به معناى پیر و بزرگ سال است. «بقرة بکر» یعنى، ماده گاوى جوان که هنوز باردار نشده است (لسان العرب). «عوان» هم به معناى میانسال است.

5 - موسى(ع) مردم خویش را به انجام مأموریتشان (ذبح گاو میانسال) فرمان داد.

فافعلوا ما تؤمرون

6 - میانسال بودن گاو - پیش از سؤال از مشخصه هاى دیگر - تنها ویژگى لازم براى گاو ماده اى که بنى اسرائیل به ذبح آن مأمور شدند.

عوان بین ذلک فافعلوا ما تؤمرون

جمله «فافعلوا ما تؤمرون» (به آنچه مأمور شدید عمل کنید) بیانگر این است که: تکلیف قوم موسى و به اصطلاح «مأمورٌ به» آنان، ذبح گاوى میانسال بوده است بدون لحاظ شرطى دیگر.

7 - موسى(ع) از مردم خواست تا با سؤال درباره گاوى که به ذبح آن مأمور شدند، تکلیف را بر خود مشکل نسازند.

فافعلوا ما تؤمرون

8 - از امام صادق(ع) درباره آیه «قال إنه یقول إنها بقرة لافارض و لابکر» روایت شده که فرموده اند: و «الفارض» التى قد ضربها الفحل و لم تحمل و «البکر» التى لم یضربها الفحل ...;(1)

«فارض» گاو ماده اى است که جفت گیرى کرده ولى باردار نشده است و «بکر» گاو ماده اى است که جفت گیرى نکرده است ...». [ نظرات / امتیازها ]
69)
1 - قوم موسى، میانسال بودن گاو را شرطى کافى براى مشخص شدن تکلیف و رسیدن به مقصود (حل معماى قتل) نمى دانستند.

فافعلوا ما تؤمرون. قالوا ادع لنا ربّک یبین لنا ما لونها

على رغم اینکه موسى(ع) با جمله «فافعلوا ما تؤمرون» به قوم خویش تفهیم کرد که تکلیف آنان بیش از این نیست که گاوى میانسال را ذبح کنند; ایشان با پرسش از رنگ و دیگر ویژگیها در صدد ابقاى این معنا بودند که: ذبح چنین گاوى (تنها میانسال بودن) نمى تواند وسیله حل معماى قتل باشد.

2 - قوم موسى، از وى تقاضا کردند تا رنگ گاوى را که باید ذبح شود، از خداوند سؤال کند و براى ایشان بیان دارد.

قالوا ادع لنا ربّک یبین لنا ما لونها

3 - گاوى که قوم موسى مأمور به ذبح آن شدند، باید داراى رنگ زرد خالص بوده و مسرّت بخش باشد.

إنها بقرة صفراء فاقع لونها تسرّ النظرین

«فاقع» به معناى خالص و روشن است. ضمیر در «تسرّ» (مسرّت بخش باشد) به «بقرة» بر مى گردد; یعنى، آن گاو باید به گونه اى باشد که مایه مسرّت بینندگان شود. البته از فراز قبل (صفراء ...) این معنا استفاده مى شود که رنگ آن نیز دخیل در مسرّت بخشى بوده است; یعنى: تسرّ بلونها الناظرین. بنابراین باید هم گاو زیبا مى بود و هم رنگ آن.

4 - تأکید موسى(ع) بر اینکه، صفات بیان شده براى گاوى که باید ذبح شود، صفاتى تعیین شده از جانب خداوندست نه از ناحیه خود او

قالوا إنه یقول

5 - گاوى که داراى رنگ زرد خالص باشد، مایه جلب نظر بینندگان شده و مایه مسرت آنان خواهد شد.*

إنها بقرة صفراء فاقع لونها تسرّ النظرین

برداشت فوق مبتنى بر این است که جمله «تسرّ الناظرین» قید توضیحى باشد نه احترازى.
[ نظرات / امتیازها ]
70)
1 - قوم موسى، بیان رنگ و سن گاو مورد نظر را مشخص کننده ندانسته و خواهان توضیح بیشترى درباره ویژگیهاى آن شدند.

قالوا ادع لنا ربّک یبین لنا ما لونها

2 - قوم موسى، بر این باور بودند که گاو مورد نظر براى ذبح و حل معماى قتل، باید ویژگیهاى منحصر به فرد داشته باشد.

إن البقر تشبه علینا

«تشابه» به معناى همانند بودن است و چون با «على» متعدّى شده، متضمن معناى التباس و اشتباه نیز هست. بنابراین «إن البقر ...»; یعنى، آن گاو توصیف شده به میانسالى و زرد رنگى، مصادیق زیادى دارد که همگى مشابه یکدیگرند و این موجب مى شود که ندانیم کدامین را انتخاب کنیم. این جمله از قوم موسى، حکایت از آن دارد که: آنان گمان داشتند گاو مورد نظر براى ذبح باید به گونه اى توصیف شود که تنها یک فرد داشته باشد تا همانندى از بین برود.

3 - قوم موسى، تحیر و سردرگمى خویش را در انتخاب گاوى که باید ذبح مى شد، دلیل تکرار سؤال و تقاضاى توضیح بیشتر عنوان کردند.

قال ادع لنا ربک ... إن البقر تشبه علینا

قوم موسى، با جمله تعلیلیه «إن البقر ...» - که تعلیل براى جمله قبل است - در صدد بیان این معنا بودند که: پرسشهاى مکررشان بدین جهت است که امر بر آنان مشتبه شده و در پى رهایى از تحیر و سردرگمى هستند نه بهانه گیرى و تلاش براى فرار از مسؤولیت.

4 - قوم موسى، با آخرین پرسش درباره گاو، به معین شدن گاو و رهایى از تحیر امیدوار بودند.

و إنا إن شاء اللّه لمهتدون

«مهتدون» اسم فاعل از اهتداء و به معناى راه یافتگان است و متعلق آن همان گاوى است که باید ذبح مى شد.

5 - اتکاى قوم موسى به مشیّت و خواست خدا، در دستیابى به گاوى که باید ذبح مى کردند.

و إنا إن شاء اللّه لمهتدون

6 - هدایت انسانها و رهایى آنان از تحیر و سرگردانى، در اختیار خدا و به مشیّت اوست.

و إنا إن شاء اللّه لمهتدون

7 - قوم موسى، به وابستگى هدایت آدمى به مشیّت و خواست خداوند، باور داشتند.

و إنا إن شاء اللّه لمهتدون

8 - قوم موسى، مطمئن به استجابت دعاهاى موسى(ع) و اجابت خواسته هاى او از درگاه خداوند

قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى ... ادع لنا ربک یبین لنا ما لونها ... ادع لنا ربک یبین لنا ما هى

فعل «یبین» در آیه مورد بحث و آیات پیشین مجزوم به شرط مقدر است. کلام با تقدیر آن چنین مى باشد: «ادع لنا ربک لیبین لنا ان تدع اللّه یبین; از خدا بخواه براى ما بیان کند. اگر تو از خدا بخواهى بیان خواهد کرد». این معنا (اگر بخواهى بیان خواهد کرد) رساى به برداشت فوق است.

9 - از رسول خدا(ص) روایت شده که: «أنهم أمروا بأدنى بقرة و لکنهم لما شدوا على أنفسهم شدد اللّه علیهم و ایّم اللّه لو لم یستثنوا ما

بینت لهم، إلى آخر الأبد ...;(1)

بنى اسرائیل مأمور به ذبح کم ارزش ترین گاو بودند; لکن چون بر خویشتن سخت گرفتند خداوند نیز بر آنان سخت گرفت و سوگند به خدا اگر آنان «إن شاء اللّه» نمى گفتند هرگز علامتهاى گاوى که مى بایست ذبح نمایند براى آنان بیان نمى شد ...».
[ نظرات / امتیازها ]
71)
1 - گاوى که براى شخم زنى رام نشده و براى کشتزاران آبکشى نکرده، از ویژگیهاى گاوى که قوم موسى به ذبح آن مأمور شدند.

قال إنه یقول بقرة إنّها بقرة لاذلول تثیر الأرض و لاتسقى الحرث

«ذلول» به معناى رام و مطیع است. «إثارة» (مصدر تثیر) به معناى زیر و رو کردن مى باشد. مراد از زیر و رو کردن زمین به وسیله گاو، شخم زدن آن است.

2 - گاوى که قوم موسى به ذبح آن مأمور شدند باید سالم، بى نقص و پیراسته از هر نقطه و خطى در رنگ و پوستش مى بود.

مسلّمة لاشیة فیها

«مسلّمة» یعنى داراى سلامت و سلامت به معناى: مبرا بودن از عیب و آفت است. «شیة» به هر رنگى گفته مى شود که مخالف رنگ عمومى چیزى باشد. بنابراین «لاشیة فیها» یعنى، در رنگ آن گاو، رنگ دیگرى نباشد. گفتنى است که «شیة» از ماده «وشى» است و «هاء» آخر عوض واو محذوف مى باشد.

3 - قوم موسى، آخرین علایم تعیین شده را (رام نشده براى شخم و ...) نشانه هایى قاطع و برطرف کننده سردرگمى خویش دانستند.

قالوا الئن جئت بالحق

«حق» در جمله فوق به معناى ثابت و استوار در مقابل امرى تردیدپذیر و نامشخص است. ال در «الحق» براى استغراق خصایص افراد است; یعنى، حق کامل و تمام.

4 - قوم موسى، از گاو براى شخم زنى و آبیارى کشتزارها استفاده مى کردند.

لاذلول تثیر الأرض و لاتسقى الحرث

5 - قوم موسى، گاوى را با تمام ویژگیهاى تعیین شده، یافته آن را ذبح کردند.

فذبحوها

ضمیر «ها» در «ذبحوها» به «بقرة» [توصیف شده]برمى گردد.

6 - قوم موسى، ویژگیهاى اولیه گاوى را که باید ذبح مى شد، نارسا پنداشته و موسى(ع) را به کوتاهى در بیان حقیقت متهم کردند.

قالوا الئن جئت بالحق

مفهوم کلام قوم موسى (الآن ...; هم اکنون حق را به تمامى بیان کردى) این است که: وى قبل از ذکر اوصاف یاد شده در این آیه، حق را به طور کامل بیان نکرده بود.

7 - قوم موسى، پس از دستیابى به گاو مورد نظر، تمایلى به کشتن آن نداشتند.

و ما کادوا یفعلون

«کاد» به معناى نزدیک بود، است. این فعل آن گاه که منفى باشد گاهى دلالت بر تأکید انجام نگرفتن فعل بعد دارد و احیاناً حاکى از انجام گرفتن آن، از روى بى میلى، کندى یا سختى است. در جمله «ما کادوا یفعلون» به قرینه «فذبحوها» دومین معنا مراد است; یعنى، انجام دادند ولى با سختى و بى میلى.

8 - قوم موسى، با سؤال و جستجوى بى مورد، تکلیف (کشتن گاوى ماده براى حل معماى قتل) را بر خود دشوار کردند.

فذبحوها و ما کادوا یفعلون

جمله «ما کادوا یفعلون» (نزدیک بود انجام ندهند) مى تواند اشاره به دشوارى انجام تکلیف مذکور باشد، که به شهادت جمله «فافعلوا ما تؤمرون» (در آیه 68) و قرینه هاى دیگر، قوم موسى خود با سؤالهاى بى مورد این مشکل را آفریدند و تکلیف را بر خویش دشوار ساختند.

9 - حجیت اطلاقات و عمومات وارد شده درباره احکام و تکالیف

فافعلوا ما تؤمرون ... قالوا الئن جئت بالحق

جمله «فافعلوا ما تؤمرون» دلالت بر آن دارد که: قوم موسى اگر گاو ماده میانسالى را ذبح مى کردند - هر چند زرد رنگ و ... نبود - به تکلیف الهى عمل کرده بودند. بنابراین، اگر شارع تکلیف خویش را به صورت مطلق یا عموم بیان کرده و قید و شرطى براى آن ذکر نکرده انسانها باید به همان اطلاقات و عمومات عمل کنند.

10 - انسانها به بیش از آنچه شارع بیان کرده مکلف نیستند.

فافعلوا ما تؤمرون ... قالوا الئن جئت بالحق فذبحوها و ما کادوا یفعلون

11 - امام صادق (ع) فرموده اند: «... و کان فى بنى اسرائیل رجل له بقرة و کان له ابن بارّ و کان عند ابنه سلعة فجاء قوم یطلبون سلعته و کان مفتاح بیته تحت رأس أبیه و کان نائماً ... فلما انتبه أبوه قال له یا بنى ما صنعت فى سلعتک قال هى قائمة لم ابعها لان المفتاح کان تحت رأسک فکرهت ان انّبهک و انغّص علیک نومک قال له ابوه قد جعلت هذه البقرة عوضاً عما فاتک من ربح سلعتک و شکر اللّه لابنه ما فعل بابیه و امر بنى اسرائیل أن یذبحوا تلک البقرة ... قال لهم موسى ان اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة ... هى بقرة فلان فذهبوا لیشتروا فقال: لاابیعها الا بملء جلدها ذهباً فرجعوا إلى موسى فأخبروه فقال لهم موسى لابد لکم من ذبحها بعینها بملء جلدها ذهباً فذبحوها ...;(1)

... در بین بنى اسرائیل مردى بود که گاوى داشت و این مرد را پسر نیکوکارى بود و نزد این پسر کالایى بود که عده اى براى خرید آن آمدند و کلید خانه اش زیر سر پدرش بود و او نیز در خواب بود ... پدر چون از خواب بیدار شد پرسید که با کالاى خود چه کردى؟ پسر گفت: کالا در جاى خود باقى است و آن را نفروختم; چون کلید زیر سر شما بود و دوست نداشتم که شما را بیدار کرده و خواب را برایتان ناگوار نمایم. پدر به او گفت: این گاو را در مقابل سودى که از دست دادى به تو بخشیدم. و خدا خوشرفتارى این پسر را با پدر خویش پاس داشت و به بنى اسرائیل دستور داد آن گاو را ذبح کنند ... موسى به آنان گفت: خداوند به شما دستور داده که گاوى را بکشید ... این همان گاو شخص نیکوکار بود. پس براى خرید آن رفتند و آن شخص گفت: گاو خود را نمى فروشم مگر اینکه پوست آن را پر از طلا نمایید. پس بنى اسرائیل به سوى موسى(ع) آمدند و آن حضرت به آنان گفت: باید همین گاو را بکشید و لو اینکه پوست آن را پر از طلا نمایید و بنى اسرائیل ناچار به ذبح آن گاو شدند ...».

12 ـ از امام رضا(ع) روایت شده که فرمود: «... ان الذین أمروا قوم موسى بعبادة العجل، کانوا خمسة أنفس، و کانوا أهل بیت یأکلون على خوان واحد ... و هم الذین ذبحوا البقرة التى أمر اللّه عز و جل بذبحها;(2)

... کسانى که قوم موسى (ع) را به پرستش گوساله دعوت کردند، پنج نفر بودند که همگى از یک خانواده و سر یک سفره مى نشستند ... و آنان همان کسانى بودند که مأمور گشته بودند گاوى را که خداوند عز و جل دستور داده بود زبح کنند».

13 ـ یونس بن یعقوب مى گوید: «قلت لابى عبداللّه (ع): ان أهل مکة یذبحون البقرة فى اللبب فما ترى فى أکل لحومها؟ قال: فسکت هنیهة ثم قال: قال اللّه: «فذبحوها و ما کادوا یفعلون لاتأکل الا ما ذبحوا من مذبحه;(3)

به امام صادق(ع) عرض کردم: اهل مکّه گاو را (مثل شتر) مى کشند (نحر مى کنند) پس گوشت آن چه حکمى دارد؟ امام لحظه اى ساکت شد، سپس فرمود: خداوند فرموده: آن گاو را ذبح نمودند و نزدیک بود آن مأموریت را انجام ندهند. بنابراین هیچ گوشتى را نخور مگر اینکه از راه (شرعى) خودش ذبح شده باشد.» [ نظرات / امتیازها ]
73)
1 - خداوند، به قوم موسى فرمان داد تا قطعه اى از گاو ذبح شده را بر پیکر مقتول بزنند.

فقلنا اضربوه ببعضها

ضمیر مفعولى در «إضربوه» به «نفساً» بر مى گردد و ضمیر در «ببعضها» به «بقرة» ارجاع مى شود.

2 - مقتول قوم موسى در پى زده شدن پاره اى از گاو ذبح شده بر وى، زنده شد.

فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

عبارت «کذلک یحى اللّه الموتى; خداوند بدین سان مردگان را زنده مى کند» پس از جمله «فقلنا ...» دلالت بر زنده شدن آن مقتول دارد.

3 - تحقق فعل خدا با جریان اسباب و علل

فقلنا اضربوه ببعضها

4 - مقتول قوم موسى پس از زنده شدن، قاتل خویش را معرفى کرد.

واللّه مخرج ما کنتم تکتمون. فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

بیان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل، پس از بیان وعده الهى به افشاى هویت قاتل، دلالت بر جمله اى محذوف دارد; یعنى: فضربوه بها فصار حیاً و قال إن فلاناً قتلنى.

5 - حیات بخشى به مقتول بنى اسرائیل، کار خداوند بود.

فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

از هدفهاى بیان این حقیقت که «خداوند مردگان را زنده مى کند» - پس از بیان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل به وسیله زدن عضوى از گاو بر آن - رساندن این معناست که: حیات بخشى به آن مقتول فعل خداوند بود، نه اثرى از عضو آن گاو ذبح شده.

6 - مقتول قوم موسى از جنس ذکور بود.

فقلنا اضربوه ببعضها

برداشت فوق از آوردن ضمیر مذکر «ه» در «إضربوه» - که به «نفساً» بر مى گردد - استفاده شده است.

7 - خداوند، همه مردگان را حیاتى دوباره خواهد بخشید.

کذلک یحى اللّه الموتى

8 - زنده کردن مردگان براى خداوند امرى سهل و آسان است.

کذلک یحى اللّه الموتى

به نظر مى رسد «وجه شبه» میان زنده کردن مقتول بنى اسرائیل و سایر مردگان، سهولت و آسانى آن باشد; یعنى، خداوند به همان آسانى و سهولت که آن مرده را زنده کرد، سایر مردگان را نیز زنده مى کند.

9 - خداوند، با به کارگیرى اسباب، مردگان را براى حضور در قیامت زنده مى کند.*

فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

برداشت فوق بدان احتمال است که «وجه شبه» میان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل و زنده شدن مردگان در قیامت، به کارگیرى اسباب باشد.

10 - امکان زنده شدن مردگان در دنیا

فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

11 - داستان کشته شدن فردى از قوم موسى و احیاى دوباره او، معجزه و رخدادى سزاوار به خاطر سپردن و به یادداشتن

و إذ قتلتم نفساً ... فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى

«إذ» مفعول براى فعل مقدر «اذکروا» مى باشد.

12 ـ خداوند، آیات و نشانه هاى قدرت خویش را همواره و به گونه اى روشن براى مردم نمایان مى سازد.

و یریکم ءایته

آیات به معناى نشانه هاست، به نظر مى رسد در آیه فوق - به مناسبت بیان احیاى مردگان - مراد از آیات، نشانه ها و دلایل قیامت یا قدرت خداوند است.

13 ـ از اهداف ارائه آیات به مردم، ایجاد زمینه هاى فهم اقتدار و توانمندى خداوند در آنان است.

و یریکم ءایته لعلکم تعقلون

14 - فهمیدن و اندیشه کردن، از ارزشهاى والاست.

و یریکم ءایته لعلکم تعقلون

از اینکه ارائه آیات با هدف ایجاد زمینه فهم و اندیشه در بشر مطرح شده، ارجمندى اندیشه کردن و فهمیدن، به دست مى آید.

15 - زنده شدن مقتول بنى اسرائیل و معرفى قاتل خویش، از آیات خدا و از نشانه هاى اقتدار اوست.

فقلنا اضربوه ببعضها کذلک ... یریکم ءایته لعلکم تعقلون

از مصداقهاى «آیاته» - که آیه ناظر به آن است - زنده شدن مقتول بنى اسرائیل مى باشد.

16 - هدف از نقل داستانها در قرآن، ایجاد زمینه هاى درک و اندیشه در انسانهاست.

و یریکم ءایته لعلکم تعقلون

مراد از «آیات» گاهى حقایق و وقایع خارجى است و گاهى مقصود از آن بیان و نقل حقایق مى باشد. برداشت فوق ناظر به احتمال دوم است. بر اساس این احتمال از مصادیق «آیاته»، داستان گاو بنى اسرائیل و داستان زنده شدن مقتول آنان مى باشد.

17 - بزنطى از امام رضا(ع) روایت نموده که: «ان رجلا من بنى اسرائیل قتل قرابة له ... فقالوا لموسى (ع) ان سبط آل فلان قتلوا فلاناً فاخبرنا من قتله؟ قال ایتونى ببقرة ... فاشتروها و جاؤا بها فأمر بذبحها ثم أمر ان یضرب المیت بذنبها فلما فعلوا ذلک حیى المقتول و قال یا رسول اللّه ابن عمّى قتلنى دون من یدعى علیه قتلى فعلموا بذلک قاتله ...;(1)

شخصى از بنى اسرائیل یکى از نزدیکان خود را کشت ... بنى اسرائیل به موسى گفتند: فلان قبیله، فلانى را کشته است و تو قاتل را معرفى کن. موسى (ع) فرمود: گاوى را نزد من آورید ... آنان گاو را خریده و نزد موسى(ع) بردند و موسى امر به ذبح آن کرد. سپس امر نمود که دم آن گاو را به مقتول بزنند و چون این کار را کردند آن مرده زنده شد و گفت اى پیامبر خدا! پسر عمویم مرا کشته است نه آن کس که او را متهم به کشتن من کرده اند، پس با این عمل قاتل را شناسایى نمودند ...».
[ نظرات / امتیازها ]
74)
1 - قلبهاى بنى اسرائیل - على رغم دریافت آیات و معجزه هاى فراوان - به سختى گرایید و از درک معارف و آیات الهى ناتوان شد.

لعلکم تعقلون. ثم قست قلوبکم من بعد ذلک

«قساوة» (مصدر قست) به معناى غلظت پیدا کردن و سخت شدن است. جمله «لعلکم تعقلون» بیان مى دارد که: سخت شدن دلهاى بنى اسرائیل در برابر فهم و درک آیات و معارف الهى است. «ذلک» اشاره به نعمتها و معجزاتى است که خداوند به بنى اسرائیل ارائه کرد و در آیات پیشین مطرح شد.

2 - قلبها و دلهاى بنى اسرائیل در سختى و نفوذناپذیرى همانند سنگ و از آن سخت تر شد.

فهى کالحجارة أو أشد قسوة

«حجارة» جمع حجر و به معناى سنگها و صخره هاست.

3 - قساوت قلب بنى اسرائیل، نتیجه لجاجتها، بهانه جوییها و عصیانگریهاى آنان بود.

قالوا أتتخذنا هزواً ... ثم قست قلوبکم

4 - قلبهاى بنى اسرائیل با سخت شدن، از تراوش کمترین معرفتى ناتوان شد.

ثم قست قلوبکم ... فهى کالحجارة أو أشد قسوة و إن من الحجارة

به مقتضاى ارتباط «ثم قست ...» با جمله «یریکم آیاته لعلکم تعقلون» سختى دل به نپذیرفتن معارف القاشده به آن، تفسیر شد و به مقتضاى جمله «إن من الحجارة ...» سختى دل به تراوش نکردن معارف و حقایق تفسیر مى شود; یعنى، قلب قسى نه از خارج متأثر مى شود و نه از درون تراوشى دارد.

5 - بیرون زدن و جارى شدن نهرهاى آب از برخى صخره ها، شاهدى بر سختى قلبهاى سخت تر از سنگ بنى اسرائیل

أو أشد قسوة و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهر

«تفجّر» (مصدر یتفجر) به معناى بیرون آمدن و جارى شدن است (اقتباس از مجمع البیان). جمله «إن من الحجارة» به منزله دلیل براى «أشد قسوة» مى باشد. «لما» مرکب از لام تأکید و «ما»ى موصوله است و مراد از آن، سنگ مى باشد. بنابراین «إن من الحجارة لما ...»; یعنى، برخى از سنگها همانا سنگى است که ... .

6 - شکاف برداشتن برخى سنگها و بیرون آمدن آب از آن، نشانه سخت تر بودن قلبهاى بنى اسرائیل از سنگها

و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء

«تَشَقُق» (مصدر یشقق = یتشقق) به معناى شکاف برداشتن است. برخى از اهل لغت برآنند که «شق» به شکاف ریز که به روشنى معلوم نباشد، گفته مى شود.

7 - سقوط سنگها بر اثر هراس و خشیت از خدا، نشانه افزونتر بودن سختى دلهاى بنى اسرائیل از پاره سنگهاست.

و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

«من» در «من خشیة اللّه» تعلیلیه است. «هبوط» (مصدر یهبط) به معناى افتادن و سقوط کردن است. بنابراین جمله «إن منها ...»; یعنى، برخى سنگها همانا سنگى است که به علت ترس از خدا سقوط مى کند.

8 - طبیعت و جهان مادى داراى شعور است.

و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

9 - طبیعت و جهان مادى، آشنا با خدا و آگاه به مقام الوهیت است.

و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

10 - هراس جهان طبیعت از خداوند، منشأى براى فعل و انفعالات آن

و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

11 - خطر سقوط آدمى به مرحله اى پست تر و ناشایسته تر از جمادات

و إن من الحجارة لما یتفجر ... و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

12 - درک نکردن و نپذیرفتن حقایق دینى و معارف الهى، نشانه سخت شدن و قساوت پیدا کردن دلهاست.

یریکم ءایته لعلکم تعقلون. ثم قست قلوبکم من بعد ذلک

13 - قساوت و سخت دلى، داراى مراحل و مراتبى مختلف است.

فهى کالحجارة أو أشد قسوة

کلمه «أو» در جمله فوق، مى تواند براى تقسیم و تنویع باشد. بر این مبنا جمله «فهى کالحجارة ...» دلالت مى کند که: برخى از قلبهاى قسى همانند سنگ است و برخى سخت تر از سنگ.

14 - دل و قلب آدمى، باید از هراس و خشیت خدا لرزان بوده و در مسیر او به حرکت در آید.

و إن منها لما یهبط من خشیة اللّه

15 - قلب و دل آدمى باید منشأ بروز حقایق و معارف الهى بوده و خاستگاه علم و حکمت باشد.

و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهر و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء

16 - صدور خیرها و برکتها و جوشش علم و حکمت، نشانه منزه بودن قلب از قساوت و کدورت است.

ثم قست قلوبکم ... فهى کالحجارة أو أشد ... و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهر

17 ـ خشوع و خضوع در برابر خدا، نشانه سلامت قلب از قساوتها و کدورتهاست.

ثم قست قلوبکم ... فهى کالحجارة أو أشد ... و إن من منها لما یهبط من خشیة اللّه

18 - خداوند، به تمامى اعمال و رفتار آدمیان آگاه است.

و ما اللّه بغفل عما تعملون

19 - بنى اسرائیلیان گنهکار و داراى اعمال ناشایست، مورد تهدید خداوند به کیفر و مجازات

و ما اللّه بغفل عما تعملون

از هدفهاى بیان آگاهى و توجّه خداوند به اعمال گنهکاران، تهدید ایشان به کیفر است.

20 - انسانهاى گنهکار و داراى رفتار و کردار ناروا، در خطر گرفتار شدن به کیفر و مجازات الهى هستند.

و ما اللّه بغفل عما تعملون

[ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر مجمع البیان
67) در این آیات نیز، روى سخن با بنى اسرائیل است؛ مى فرماید:

«و اذ قال موسى لقومه انّ اللَّه یأمرکم ان تذبحوا بقرةً قالوا اتتّخذنا هزواً قال اعوذ باللَّه ان اکون من الجاهلین»

و بیاد آورید هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان مى دهد که گاوى را با این ویژگیها سر ببرید...

گفتند: آیا ما را به تمسخر مى گیرى؟! ما از تو درمورد عامل قتل مى پرسیم و تو دستور کشتن گاو را به ما مى دهى؟!

روشن است که این بهت زدگى و سخن آنان بدان جهت بود که رابطه اى میان پرسش خود و پاسخ موسى (ع) نمى دیدند و به راز این دستور آگاه نبودند.

موسى گفت: پناه مى برم به خدا از اینکه از نادانان باشم.

این تعبیر، بیانگر این درس است که استهزاى دیگران جز کار عناصر نادان و کودن نیست؛ چرا که مفهوم این کار ناپسند از دو صورت خارج نیست: یا استهزاکننده آفرینش فرد را به مسخره مى گیرد و یا کردارى از کردارهاى او را. و روشن است که هیچکدام از آنها درخور ریشخند نیستند؛ زیرا موضوع آفرینش یا زشتى و زیبایى افراد که در اختیار آنها نیست و تمسخر آنها، دهن کجى به دستگاه آفرینش است، و کردار ناپسند نیز اگر از کسى دیده شود، بر ماست که او را راهنمایى کنیم، نه اینکه به باد تمسخر بگیریم. با این بیان، عمل زشت و ناپسند استهزاى دیگران جز از عناصر نادان و کودن، از کسى نشاید.

چرا؟

چرا خدا از میان حیوانات گوناگون، دستور داد گاو را سر ببرند؟ آیا مى توان در این مورد امتیازى براى گاو قائل شد؟

پاسخ

بنظر مى رسد در آن روزگاران، مردمى بودند که گاو را مى پرستیدند. قصد این بود که تقدّس و عظمت موهوم گاو درهم شکسته شود و همگان دریابند که حیوانى اینگونه اسیر و ذلیل، زیبنده پرستش نیست.

چرا؟

چرا خداوند آن مرده را با کشتن موجودى زنده، حیات مجدّد بخشید؟

پاسخ

خداى جهان آفرین، این کار را براى نشان دادن قدرت بى همانندش انجام داد؛ و با این اقدام روشن ساخت که مى تواند با عضو موجودى فاقد حیات و زندگى، حیات را به فردى باز گرداند. [ نظرات / امتیازها ]
68) «قالواادع لنا ربّک یبیّن لنا ماهى قال انّه یقول انّها بقرةٌ لافارضٌ و لابکرٌ»

بنى اسرائیل پس از اطلاع از اینکه سربریدن گاو یک فرمان است، از ویژگیهاى آن پرسیدند؛ نخست گفتند: اى موسى! از خدایت بخواه تا براى ما روشن سازد که آن حیوان چگونه باید باشد؟

در پرسش آنان، از سنّ و سال گاو بصراحت سخنى بمیان نیامده؛ امّا از پاسخ روشن است که منظور آنان، اندازه عمر آن حیوان بوده است: آن حیوان باید مادّه گاوى باشد نه پیر و ازکارافتاده و نه نوجوان... (قال انّه یقول انّها بقرةٌ لافارضٌ ولابکرٌ...).

«عوانٌ بین ذلک»

ابن عبّاس مى گوید: منظور از «عوان»، حدّ متوسّط میان بزرگ و کوچک است؛ که ازنظر قدرت و زیبایى، بهترین دوران عمر گاو و حیوانات و جنبندگان دیگر بشمار مى رود. و «مجاهد» مى گوید: منظور از آن، گاوى است که یکى دو گوساله آورده باشد.

«فافعلوا ماتؤمرون»

بنابراین، آنچه را فرمان یافته اید، انجام دهید. [ نظرات / امتیازها ]
69) «قالواادع لنا ربّک یبیّن مالونها»

بهانه جویان بنى اسرائیل پس از مشخّص شدن سنّ و سال گاو، براى گریز از اداى وظیفه، از رنگ آن پرسیدند و گفتند: هان اى موسى! از پروردگارت بخواه که رنگ آن گاو را براى ما روشن سازد و بیان فرماید که رنگ آن چگونه باید باشد؟

«قال انّه یقول انّها بقرةٌ صفراء»

موسى گفت: خدا مى فرماید «آن حیوان باید مادّه گاوى زرد یکدست و خالص باشد».

برخى آورده اند که تمامى اعضاى بدن آن گاو، از سر و شاخ تا سم پاها، زرد بود.

«فاقع لونها تسرّالنّاظرین»

زردى که یکدست و خالص باشد و بینندگان را شادمان سازد

رنگ زرد، همانگونه که درآیه شریفه آمده است، شادى آفرین و اندوه زداست.

از حضرت صادق (ع) نقل کرده اند که فرمود:

هرکه کفش زردرنگ بپوشد،هماره شادمان خواهد بود تا آنگاه که آن کفش پاره شود؛ چراکه قرآن رنگ زرد را شادى بخش و سرورآفرین مى خواند. [ نظرات / امتیازها ]
70) «قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ماهى انّ البقر تشابه علینا و انّا ان شاءاللَّه لمهتدون»

بهانه جویان، پس از روشن شدن رنگ گاو، بهانه دیگرى را طرح کردند و گفتند: اى موسى! از پروردگارت بخواه تا براى ما روشن سازد که گاو مورد نظر باید از گاوهاى کار باشد یا چرنده؟ زیرا گاو مورد سفارش [هنوز] بر ما مشتبه است؛ و ما به خواست خدا، با روشنگرى تو ازسوى او، بى گمان از راه یافتگان خواهیم بود.

از پیامبر گرامى (ص) نقل کرده اند که این قوم در مرحله نخست تنها فرمان یافته بودند که گاوى را سر ببرند تا پیامبرشان به خواست خدا راز قتل بیگناهى را که در جامعه نوبنیاد آنان انجام شده بود، روشن سازد؛ امّا درپى پرسشها و بهانه جوییهاى پوچ و پیاپى، خداوند برآنان سخت گرفت.

آنگاه پیامبر (ص) افزود: به خدا سوگند! اگر آنان «انشاءاللَّه» نمى گفتند، هرگز آن گاو را نمى یافتند و از آن گرفتارى رها نمى شدند. [ نظرات / امتیازها ]
71) «قال انّه یقول انّها بقرةٌ لاذلولٌ تثیرالارض و لاتسقى‏الحرث»
موسى گفت: گاو مورد نظر، مادّه‏گاوى است که رام نیست تا زمین را شیار زند و یا کشتزار را آبیارى کند.

«مسلمةٌ»
سالم و بى عیب و نقص است‏
درمورد این ویژگى گاو، بعضى گفته‏اند: منظور این است که از هر عیبى بدور است؛ و برخى گفته‏اند: مقصود این است که زرد یکدست و خالص از دیگر رنگها باشد؛ عدّه‏اى برآنند که آثار کار و فرسودگى در آن نیست؛ و پاره‏اى مى‏گویند: منظور، گاو وحشى است.

«لاشیة فیها»
واژه‏شناسان مى گویند: منظور از آن گاوى است که جز رنگ پوست، چیزى در آن هویدا نیست.
«قالواالآن جئت بالحقّ»
گفتند: اکنون حقّ سخن را ادا و نشانه‏هاى درست گاو مورد نظر را بیان کردى.

«فذبحوها و ما کادوا یفعلون»
پس آن را سر بریدند، و چیزى نمانده بود که نافرمانى پیشه سازند و دستور را انجام ندهند؛ زیرا از یک سو از رسوایى قاتل هراسان بودند، و از دیگر سو، پول‏پرستانى بودند که از پرداخت بهاى سنگین آن سر باز مى‏زدند.
به هرحال، گاو را به بیان برخى، به بهاى آکنده‏ساختن پوستش از طلا، و به تعبیر برخى دیگر، ده‏برابر وزن آن از زر و سیم خریدند؛ و این در حالى بود که به گفته عدّه‏اى، قیمت حقیقى آن بیش از سه دینار نبود.
یک بحث از اصول فقه‏
درمورد فرمان خدا در این آیات، این بحث طرح شده است که آیا فرمان خدا از آغاز تا انجام ماجرا، یک دستور و آن سربریدن گاوى با ویژگیهایى بوده است که بتدریج آمد؛ یا اینکه نخست یک فرمان رسید، و هنگامى که آن را انجام ندادند، فرمانى دیگر و بازهم فرمان سوّم براى سربریدن گاوى با ویژگیهایى که آن را غیر از دو گاو در دو مرحله قبل نشان مى‏دهد؟

پاسخ‏
پاره‏اى، با توجّه به بحثهاى اصولى که جاى طرح آنها اینجا نیست، براین اعتقادند که فرمان خدا براى سربریدن گاو از همان آغاز متعدّد بود.
امّا عدّه‏اى معتقدند این فرمان در چند مرحله بصورت زیر صادر شد:
1. نخست فرمان این بود که مادّه‏گاوى بدون هیچ ویژگى سرببرند؛ و اگر دستور را انجام مى‏دادند، کار تمام بود.
2. امّا آنان از انجام‏دادن فرمان نخست، با بهانه‏هایى سر باز زدند؛ و در مرحله بعد، دستور تغییر یافت و اندکى شدّت پیدا کرد.
3. و باز آنان بهانه آوردند. تا اینکه در مرحله سوّم، دستور طبق مصالح تغییر کرد و بصورتى فرود آمد که در آیات گذشت.
آیا؟
در همین مورد بحث است که آیا هنگام اجراى آخرین دستور لازم بود همه ویژگیهاى دو مرحله پیش نیز رعایت شود و یا رعایت آخرین دستور کافى بود؟
پاسخ‏
1. عدّه‏اى معتقدند که در اجراى آخرین دستور، تنها رعایت شرایط و ویژگیهاى آن کافى بود؛ چرا که هر دستور و تکلیفى درحقیقت نسخ کننده دستور پیش از خود است، و ممکن است مصلحت تغییر کرده که دستور جدیدى آمده است، و مى‏دانیم آنچه در نسخ مورد اشکال است، نسخ فرمان پیش از زمان آن است، نه پس از گذشت زمان عمل به آن.
2. امّا برخى بر این اندیشه‏اند که فرمان پروردگار درمورد سربریدن گاو، تنها یک دستور بود، نه چند دستور با ویژگیهاى گوناگون؛ تنها چیزى که هست، این حقیقت است که ویژگیهاى دستور بتدریج آمده است؛ و مى‏دانیم که تأخیر بیان تا زمان اجراى فرمان و اندکى پیش از آن مانعى ندارد.
مرحوم سیّد مرتضى، همین آیه شریفه را دلیلى بر جواز تأخیر بیان عنوان مى‏سازد و مى‏فرماید:

پرسش بنى‏اسرائیل از پیامبرشان پس از دستور خدا، مبنى بر اینکه «ویژگیهاى آن مادّه‏گاو را براى ما روشن ساز»، از دو صورت خارج نیست: یا منظور همان گاوى است که در فرمان نخست به سربریدنش دستور آمده، یا گاو جدیدى است که در فرمان دوّم از آن بحث شده است.
امّا چنانچه بادقّت به آیات بنگریم، درمى‏یابیم که ظاهر الفاظ و جملات، نشانگر پرسش از ویژگیهاى همان گاوى است که در دستور اوّل آمده است، و نیز بیانگر این حقیقت که آنان خود را به انجام‏دادن یک فرمان موظّف مى‏دیدند و تنها حدود و ثغور و ویژگیهاى آن را مى‏جستند، نه دو فرمان یا بیشتر.

با این بیان، پاسخ موسى (ع) نیز از دو حال خارج نیست:
نخست اینکه ممکن است ضمیر در «انّها بقرةٌ ...»، به همان گاو نخست صدر آیه باز گردد.
دوّم اینکه منظور، گاو دیگرى باشد.
احتمال دوّم صحیح نیست، و بین پاسخ و پرسش ناهماهنگى کامل ایجاد مى‏کند؛ چرا که بنى‏اسرائیل در پرسش خویش هیچ اشاره‏اى به گاو دیگرى جز همان گاو مورد نظر در صدر آیه نکرده‏اند.
افزون بر آن، آنان در آخرین سخن خود گفتند: «آن گاو هنوز بر ما مشتبه است.»
و این خود دلیل روشنى است که فرمان خدا از آغاز تا انجام، فقط یک دستور بود و آن سربریدن یک گاو؛ و اگر جز این بود و سه فرمان جداگانه بود براى سه وظیفه مستقل، دیگر جایى براى طرح این پرسشها نبود.
[ نظرات / امتیازها ]
72) «و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فیها واللَّه مخرجٌ ما کنتم تکتمون»

در ارتباط این آیه شریفه با آیات گذشته، دو احتمال بنظر مى رسد:

1. نخست اینکه این آیه ازنظر مفهوم و محتوا، بر آیات پیش، نوعى تقدّم دارد، به گونه اى که گویى پرسش از موسى (ع) و پاسخ او، پس از این جریان رخ داده است.

2. موضوع دوّم، ارتباط این آیه با آیه بعدى است؛ چرا که آیه بعد مى فرماید:

هنگامى که بیگناهى کشته شد و اختلاف در میان بنى اسرائیل افتاد، ما براى نجات آنان این دستور را دادیم که: گاوى را با این ویژگیها سر ببرید و ...

با چه کسانى؟

در اینکه روى سخن این آیه شریفه، چه کسانى است، دو دیدگاه ارائه شده است:

1. روى سخن بظاهر با یهود عصر فرود قرآن است، امّا درحقیقت عملکرد پدران و نیاکان آنان را برمى شمارد و درمورد آنها هشدار مى دهد؛ و این نحوه گفتار، یک شیوه شناخته شده در جهان عرب بود.

2. ممکن است روى سخن همانگونه که بظاهر متوجّه یهود عصر رسالت است، درحقیقت هم متوجّه آنان باشد؛ چرا که هر دو نسل در بهانه جویى و حق ناپذیرى و کینه توزى و لجاجت، بسان یکدیگر بودند.

«و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فیها»

و چون فردى را کشتید و درمورد آن جنایت به کشمکش پرداختید

در ضمیر «فیها»، دو دیدگاه مطرح است:

1. عدّه اى گفته اند: این ضمیر ممکن است به «نفس» برگردد که با ظاهر آیه هماهنگ است.

2. و برخى دیگر برآنند که به کشندگان و عاملان جنایت برمى گردد.

«واللَّه مخرجٌ ما کنتم تکتمون»

و خدا آنچه را کتمان مى کردید، آشکار مى سازد

گویى معناى آیه چنین است: خداوند هرآنچه را که شما یهودیان از خبرهاى مهم و از جنایتهاى خود و گذشتگان و عیوب اخلاقى و اجتماعى پنهان مى کنید و خود را مردمى درست کردار جا مى زنید و دربرابر حق لجاجت مى ورزید، همه را آشکار مى سازد. [ نظرات / امتیازها ]
73) «فقلنا اضربوه ببعضها»

پس دستور دادیم پاره اى از اعضاى آن گاو سربریده را بر پیکر بیجان مقتول بزنید تا به خواست خدا برخیزد و راز نهفته را افشا کند.

کدام عضو؟

در پاسخ به این پرسش که منظور از عضو حیوان سربریده در این جمله از آیه شریفه کدامین عضو بوده، دیدگاهها متفاوت است:

1. برخى همچون مجاهد و دیگران برآنند که منظور، ران گاو بوده است؛ که با آن به مقتول زده شد و به خواست خدا برخاست و کشنده خویش را معرّفى کرد و دگرباره جهان را بدرود گفت.

2. عدّه اى چون سعیدبن جبیر بر این اعتقادند که منظور، دُم آن حیوان بوده است.

3. دسته اى گفته اند: منظور، زبان گاو بوده است.

4. و پاره اى دیگر، قطعه اى از استخوانهاى او را معرّفى کرده اند.

5. بعضى معتقدند که عضو مورد نظر، پاره گوشت میان دو کتف حیوان بوده است.

6. و گروهى نیز، عضو دیگرى از آن حیوان را عنوان ساخته اند.

با تعمّق در آیه شریفه و واژه هاى آن، مى توان دریافت که همه این دیدگاهها در حدّ یک احتمال مطرح است.

راز این دستور

از آنجا که جامعه نوین بنى اسرائیل، قربانى دادن در راه خدا را از بهترین و نزدیکترین راههاى تقرّب به او مى دانست و براى این کار خداپسندانه قربانگاهى آماده ساخته بود که جز شایسته کرداران در آن وارد نمى شدند، خداى جهان آفرین دستور داد این مشکل اجتماعى را با تقرّب به خدا و انجام دادن قربانى حل کنند؛ و این درس انسانساز را به آنان و آیندگان آموخت که در مشکلات و رخدادهاى سخت، خداى را فراموش نسازند و پیش از هر تلاشى به او تقرّب جویند و طبق مقررّات او به جنگ ناهنجاریها بروند.

«کذلک یحیى اللّه الموتى»

خدا، مردگان را [در آستانه رستاخیز] اینگونه زنده مى سازد

این فراز از آیه شریفه را مى توان سخن موسى (ع) دانست یا سخن خداى او.

در صورت نخست، باید گفت: موسى (ع) پس از اجراى فرمان و زنده شدن آن فرد مقتول، درسى از معاد داد و گفت: هان اى قوم! [بنگرید که ] روز رستاخیز نیز خدا اینگونه مردگان را زنده مى سازد.

و در صورت دوّم، باید گفت: خدا پس از بیان داستان گاو بنى اسرائیل، درس معادشناسى مى دهد و مى فرماید: هان اى قریش و اى انکارگران معاد! روز رستاخیز نیز خدا مردگان را اینگونه زنده مى سازد.

«ویریکم آیاته»

و آیات و نشانه هاى [قدرت ] خویش را بر شما مى نمایاند

در این مورد، بعضى معتقدند که منظور از نشانه ها، یک نمونه اش زنده ساختن همان مقتول است؛ و برخى دیگر را اعتقاد بر این است که منظور، نشانه هاى راستى و درستى قرآن و آورنده آن، پیامبر(ص)، است که در پرتو وحى و رسالت، آنچه را یهود کتمان مى کردند، همه را بروشنى آشکار ساخت.

«لعلّکم تعقلون»

باشد که خرد خود را بکار گیرید

زیرا فرد و جامعه اى که از مشعل فروزان خرد بشایستگى بهره نگیرد، بسان کسى است که از آن نعمت گران محروم است.

هدفهاى بلند و انسانساز

آیاتى که تفسیر آنها گذشت، در راستاى سازندگى و هدایت انسانهاست؛ امّا روى دو نکته بیشتر انگشت مى نهد:

1. نخست در اندیشه پاسخگویى به شرک گرایان عرب است که مى گفتند: چگونه هنگامى که مردیم و پوسیدیم، دگرباره زنده خواهیم شد؟ این آیات نشان مى دهند همانگونه که آفریدگار هستى یکبار شما را آفرید، دگرباره هم بى هیچ مشکلى مى تواند بیافریند؛ و این هم یک نمونه از آن است که یهودیان آن را گواهى مى کنند.

2. دیگر آنکه با ترسیم داستانهاى نسلهاى گذشته و سرگذشتهاى ویژه یهود که خود آنان تلاش مى کردند آنها را پوشیده بدارند، سندهاى خدشه ناپذیرى در صداقت و درستى رسالت پیامبر (ص) و وحى الهى بودن قرآن به ثبت مى رساند. یهودیان که خود از مخالفان پیامبر (ص) بودند، با تصدیق درستى این داستانها و آگاهى از این واقعیت که پیامبر (ص) نه کتابى خوانده و نه دانشگاهى دیده است، اقرار مى کردند که این حقایق را تنها از راه وحى الهى دریافت مى دارد. [ نظرات / امتیازها ]
74) «ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک»

سپس دلهاى شما پس از [دیدن ] آن [همه آیات و نشانه هایى که پیامبرتان موسى آنها را عرضه داشت ]سخت شد

درمورد این آیات و نشانه ها، که پس از آن دلهاى یهود سخت شد، دو نظر ارائه شده است:

1. ابن عبّاس مى گوید: منظور این است که برادرزادگان مقتول که خود قاتل بودند، پس از زنده شدن آن بنده خدا و معرّفى او آنان را بعنوان کشندگان خویش، باز هم جنایت خود را مصرّانه انکار مى کردند؛ با اینکه شایسته بود با دیدن آن همه نشانه هاى قدرت خدا، از کرده خویش توبه کنند و به بارگاه او روآورند، تا دلهایشان به یاد او نرم شود.

2. عدّه اى نیز بر این اعتقادند که ممکن است در آیه شریفه، افزون بر آیات و نشانه هایى که در ماجراى مورد بحث ارائه شد، بر نشانه هاى دیگرى از قدرت خدا همچون بالابردن طور برفراز سر آنان، شکافته شدن سنگ و جوشش چشمه ها و مسخ گروهى از یهود نیز اشاره شده باشد.

«فهى کالحجارة أو اشدّ قسوةً»

پس دلهاى شما [بعد از این رویداد تکان دهنده ] سخت شد، بسان سنگ یا از آن هم سخت تر

از پیامبر گرامى (ص) نقل کرده اند که فرمود:

لاتکثرواالکلام بغیر ذکراللَّه فانّ کثرةالکلام بغیر ذکرالله تقسى القلب ...

در غیر یاد خدا زیاد سخن نگویید؛ چرا که بسیارى چنین گفتارهایى، دل را سخت مى کند؛ و دورترین انسانها از خداوند، سختدل ترین آنان است.

«و انّ من الحجارة لما یتفجّر منه الانهار»

چرا که از بعضى سنگها، نهرهاى آب بیرون مى زند

آرى؛ فایده و اثر بعضى از سنگهاى سخت، از دلهاى قساوت گرفته شما بیشتر است؛ زیرا از برخى سنگها به خواست خدا نهرهاى آب جریان مى یابد.

این فراز از آیه شریفه، به همان صخره و تخته سنگى اشاره دارد که موسى (ع) به فرمان خدا عصاى خود را بر آن زد و دوازده چشمه از آن جوشیدن آغاز کرد.

«و انّ منها لمایشّقّق فیخرج منه الماء»

و پاره اى از آن سنگها مى شکافند و [به خواست خدا] آب از آنها خارج مى شود

یکى از قرآن پژوهان مى گوید: منظور از سنگ نخست در این آیه شریفه، همه سنگهایى است که نهرهاى آب از آنها جارى مى شود؛ و منظور از سنگ دوّم، سنگى است که با ضربت عصاى حضرت موسى(ع) برآن، دوازده چشمه از آن جوشید. و در اینصورت تکرارى در آیه نیست.

«و انّ منها لمایهبط من خشیه اللَّه»

و پاره اى از آنها از بیم خدا فرو مى افتند

عدّه اى از مفسّران معتقدند که ضمیر در «منها» به حجاره برمى گردد و معناى آیه این مى شود: و پاره اى از آن سنگها از بیم خدا از کوه فرو مى افتند.

امّا به اعتقاد گروهى دیگر، ضمیر «منها» به «قلوب» برمى گردد؛ که با این بیان، مفهوم آیه بدینصورت درمى آید: و پاره اى از دلها از بیم خدا دربرابر حق فرود مى آیند.

چگونه؟

منظور از فرودآمدن سنگها از ترس خدا چیست؟ و این فرودآمدن به چه نحو صورت مى گیرد؟

در پاسخ به این پرسش، دیدگاهها متفاوت است:

1. بعضى از دانشمندان مى گویند: اینکه سنگها از فراز کوه درمى غلطند و پایین مى آیند، طبق فرمان او و براثر ترس از اوست. با این بیان، سنگها فرمانبردار خدایند و از او مى ترسند؛ امّا در دلهاى جماعتى از یهود، ترس از خدا نیست، چرا که اگر مى بود یا اینکه پیامبر اسلام(ص) را با نویدهاى پیامبران پیشین مى شناختند، دربرابرش سر فرود مى آوردند و حق را مى پذیرفتند. بنابراین، دلهاى آنان از سنگ سخت تر است که دربرابر حق فرود نمى آید و نرم نمى شود.

2. و برخى نیز مى گویند: خداى جهان آفرین، قدرت شناخت خویش را به پاره اى از کوهها ارزانى داشت و آنها فرمانبردارانه آفریدگار هستى را اطاعت کردند؛ یک نمونه از آن کوه طور است که با تجلّى خدا بر آن، متلاشى شد؛ و نمونه دیگر، صخره اى که به بیان خود پیامبر گرامى (ص)، بر آن حضرت سلام کرد.

روشن است که این دیدگاه سست است؛ چرا که سنگ از موجودات جاندار و صاحب شعور و خرد نیست تا توان شناخت خدا را همانند انسان داشته باشد؛ و اگر به او حیات و شعور ارزانى شود، آنگاه دیگر کوه نخواهد بود. و منظور از این روایت نیز، درصورت درستى سند و دلالت آن، معرّفى یکى از معجزات پیامبر(ص) است.

آرى؛ فرمانبردارى کوه و صخره از خدا، همان اطاعت تکوینى است، نه تشریعى بسان انسان؛ و شناخت آن نیز همینگونه است.

3. عدّه اى گفته اند: منظور از فرودآمدن سنگ از ترس خدا این است که: اگر پیرامون آن سنگها بیندیشیم و شگفتیهاى آنها را به دیده تعمّق بنگریم، از راه تفکّر در آنها به آفریدگار هستى مى رسیم و او را مى شناسیم و آنگاه از او حساب مى بریم.

4. پاره اى نیز گفته اند: این نوعى ضرب المثل است که گفته مى شود: «سنگ و صخره از خدا مى ترسند؛ امّا انسان غافل نمى ترسد». و نظیر این تعبیرهاى کنایه آمیز در قرآن وجود دارد؛ ازجمله آیه شریفه زیر که درمورد دیوار مى فرماید:

«... فَوَجَدا فیها جِدارَاً یُریدُ اَنْ یَنْقَضَّ...»(177)

... پس در آنجا دیوارى یافتند که مى خواست فرو ریزد ...

روشن است که منظور آیه شریفه این است که دیوار به گونه اى بود که اگر شعور و اراده داشت، مى خواست فرو ریزد؛ امّا مى دانیم که فاقد آنها بود.

و نیز همانند آیه شریفه زیر:

«... وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...»(178)

... و هیچ چیزى نیست، جز اینکه ستایش و تسبیح او مى کند ...

که منظور از آن این است که اگر خداوند به همه پدیده ها شعور و اراده ارزانى مى داشت، برخلاف گروهى از انسانها، آنها را فرمانبردار و ستایشگر خدا مى دیدى.

همچنین آیه شریفه زیر:

«لَوْاَنْزَلْنا هذَاالْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَةُ خاشِعَاً مُتَصَدِّعَاً مِنْ خَشْیَةِاللَّهِ ...»(179)

اگر این قرآن را بر کوهى فرو مى فرستادیم، بى گمان آن را از بیم خدا فروتن و ازهم پاشیده مى دیدى...

در اینجا نیز منظور این است که اگر به کوه شعور و خرد و اراده ارزانى مى شد، چنین بود.

5. گروهى دیگر گفته اند: ممکن است واژه «یهبط» در آیه شریفه متعدّى باشد؛ که با این بیان، معناى آیه چنین مى شود:

برخى از سنگها، سبب برانگیختن ترس موجودات زنده از خدا مى شوند؛ و انسانها با تفکّر در آفرینش و پیدایش آنها یا شگفتیهایى که از بعضى سنگها پدیدار مى شود، به عظمت آفریدگار هستى پى مى برند و دربرابر او سر بندگى فرود مى آورند.

«و مااللَّه بغافلٍ عمّا تعملون»

و خد از آنچه انجام مى دهید، غافل نیست

منظور این فراز از آیه شریفه، عملکرد نادرست عناصر حق ستیزى است که با وجود دیدن آیات و نشانه هاى خدا و آگاهى از ویژگیهاى آخرین پیامبر(ص)، باز هم دربرابر او سر فرود نمى آورند و حق را گردن نمى گذارند. آرى؛ این نیز هشدارى به آنان است. [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر نمونه
67) ماجراى گاو بنى اسرائیل
در این آیات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پیرامون بنى اسرائیل خوانده ایم که همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شاید به این دلیل که این داستان تنها یکبار در قرآن ذکر شده ، بعلاوه نکات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد که ایجاب چنین شرحى مى کند، از جمله : بهانه جوئى شدید بنى اسرائیل در سراسر این داستان نمایان است ، و نیز درجه
ایمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى کند و از همه مهمتر اینکه گواه زنده اى است بر امکان رستاخیز.
ماجرا (آنگونه که از قرآن و تفاسیر بر مى آید) چنین بود که یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى شود، در حالى که قاتل به هیچوجه معلوم نیست .
در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى دهد و خویش را تبرئه مى کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشکل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات مى خوانید مى پردازد. <136>
نخست مى گوید: ((به خاطر بیاورید هنگامى را که موسى به قوم خود گفت باید گاوى را سر ببرید)) (و اذ قال موسى لقومه ان الله یامرکم ان تذبحوا بقرة ).
آنها از روى تعجب ((گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته اى ))؟! (قالوا اتتخذنا هزوا).
((موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم که از جاهلان باشم )) (قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین ).
یعنى استهزا نمودن و مسخره کردن ، کار افراد نادان و جاهل است ، و پیامبر خدا هرگز چنین نیست . [ نظرات / امتیازها ]
68) پس از آنکه آنها اطمینان پیدا کردند استهزائى در کار نیست و مساءله جدى مى باشد گفتند: ((اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص کند که این چگونه گاوى باید باشد))؟! (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ماهى ).
جمله از ((خدایت بخواه )) که در خواسته هاى آنها چند بار تکرار شده یکنوع اسائه ادب و یا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (علیه السلام ) را از خداى خویش جدا مى دانستند؟
به هر حال ، موسى (علیه السلام ) در پاسخ آنها ((گفت : خداوند مى فرماید باید ماده گاوى باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان بلکه میان این دو باشد))(قال انه یقول انها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک ).
و براى اینکه آنها بیش از این مساءله را کش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاءخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: ((آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهید)) (فافعلوا ما تؤ مرون ). [ نظرات / امتیازها ]
69) ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و ((گفتند: از پروردگارت بخواه که براى ما روشن کند که رنگ آن باید چگونه باشد))؟! (قال ادع لنا ربک یبین ما لونها).
موسى (علیه السلام ) در پاسخ ((گفت : خدا مى فرماید: گاو ماده اى باشد زرد یکدست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انه یقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرین ).
خلاصه این گاو باید کاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زیبا که بینندگان را به اعجاب وادارد.
و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئى کار خود را مشکلتر ساخته ، و دایره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند. [ نظرات / امتیازها ]
70) و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئى کار خود را مشکلتر ساخته ، و دایره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
باز ((گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند این چگونه گاوى باید باشد))؟ (از نظر نوع کار کردن ) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى ).
((چرا که این گاو براى ما مبهم شده )) (ان البقر تشابه علینا).
((و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد))! (و انا ان شاء الله لمهتدون ) [ نظرات / امتیازها ]
74) در آخرین آیه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائیل پرداخته مى گوید بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات و معجزات و عدم تسلیم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ یا سختتر (ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة او اشد قسوة ).
چرا که ((پاره اى از سنگها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود)) (و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار).
یا لااقل ((بعضى از آنها شکاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نماید)) (و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء).
و گاه ((پاره اى از آنها (از فراز کوه ) از خوف خدا فرو مى افتد)) (و ان منها لما یهبط من خشیة الله ).
اما دلهاى شما از این سنگها نیز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى کند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.
و در آخرین جمله مى فرماید: ((خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و این تهدیدى است سربسته براى این جمعیت بنى اسرائیل و تمام کسانى که خط آنها را ادامه مى دهند.
1- پرسشهاى فراوان و بیجا
بدون شک ((سؤ ال )) کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بى مورد انجام گیرد،
دلیل انحراف و موجب زیان است ، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم .
بنى اسرائیل ماءمور بودند گاوى را ذبح کنند بدون شک اگر قید و شرط خاصى مى داشت تاخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان مى فرمود، بنابراین وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى نداشته ، و لذا ((بقره )) به صورت ((نکره )) در اینجا ذکر شده است .
ولى آنها بى اعتنا به این اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون کردند، شاید براى اینکه مى خواستند حقیقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف همچنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله فذبحوها و ما کادوایفعلون نیز اشاره به همین معنى است ، مى گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمى خواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده مى شود که لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلى میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان مى کردند، زیرا در ذیل همین آیه مى خوانیم : و الله مخرج ما کنتم تکتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى دارید آشکار و بر ملا مى سازد)).
از این گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چیز بهانه جوئى مى کنند.
قرائن نشان مى دهد که اصولا آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى (علیه السلام )، لذا بعد از همه این سؤ الها گفتند الان جئت بالحق : ((حالا حق را بیان کردى ))! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !.
به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روایات مى خوانیم
که در هر مورد خداوند سکوت کرده ، پرسش و سؤ ال نکنید که حکمتى داشته و لذا در روایتى از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب کرده و سر بریده بودند کافى بود، و لکن شدوا فشدد الله علیهم : ((آنها سختگیرى کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت )).
2- این همه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه که گفتیم تکلیف بنى اسرائیل در آغاز، مطلق و بى قید و شرط بود، اما سختگیرى و سرپیچى آنها از انجام وظیفه ، حکم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
با این حال اوصاف و قیودى که بعدا براى این گاو ذکر شده ممکن است اشاره به یک حقیقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گویا مى خواهد این نکته را بیان کند که گاوى که باید نقش احیا کننده داشته باشد، ذلول یعنى تسلیم بدون قید و شرط، و باربر و اسیر و زیر دست نباشد، همچنین نباید رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلکه باید یکرنگ و خالص باشد.
به طریق اولى کسانى هم که در نقش رهبرى و احیاء کردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افکار مرده را احیا کنند، باید رام دیگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنى ، قدرت و نیروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، کسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسلیم حق و پایبند دین باشند هیچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى یافت نشود، و این افراد هستند
که مى توانند بدون اضطراب و تشویش به کارهاى مردم رسیدگى کرده ، مشکلات را حل نموده ، و آنها را احیاء کنند.
ولى دلى که متمایل به دنیا و رام دنیا است ، و این رنگ وى را معیوب ساخته ، چنین کسى نمى تواند با این عیب و نقصى که در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احیا کننده داشته باشد.
3- انگیزه قتل چه بود؟
آنچنانکه از تواریخ و تفاسیر استفاده مى شود انگیزه قتل در ماجراى بنى اسرائیل را مال و یا مساءله ازدواج دانسته اند.
بعضى از مفسران معتقدند یکى از ثروتمندان بنى اسرائیل که ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خویش نداشت ، عمر طولانى کرد، پسر عمو هر چه انتظار کشید عموى پیرش از دنیا برود و اموال او را از طریق ارث تصاحب کند ممکن نشد، لذا تصمیم گرفت او را از پاى در آورد.
بالاخره پنهانى او را کشت و جسدش را در میان جاده افکند، سپس بناى ناله و فریاد را گذاشت و به محضر موسى (علیه السلام ) شکایت آورد که عموى مرا کشته اند!
بعضى دیگر از مفسران گفته اند که انگیزه قتل این بوده است که قاتل عموى خویش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاکان و نیکان بنى اسرائیل همسر ساختند پسر عموى شکست خورده دست به کشتن پدر دختر زد، سپس شکایت به موسى (علیه السلام ) کرد که عمویم کشته شده قاتلش را پیدا کنید! به هر حال ممکن است در این آیه اشاره به این حقیقت نیز باشد که سرچشمه مفاسد، قتلها و جنایات غالبا دو موضوع است : ((ثروت )) و ((بى بندوباریهاى جنسى )).
4- نکات آموزنده این داستان
این داستان عجیب ، علاوه بر اینکه دلیل بر قدرت بى پایان پروردگار بر همه چیز است ، دلیلى بر مساءله معاد نیز مى باشد، و لذا در آیه 73 خواندیم کذلک یحیى الله الموتى که اشاره به مساءله معاد است ، و یریکم آیاته که اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد.
از این گذشته نشان مى دهد که اگر خداوند بر گروهى غضب مى کند بى دلیل نیست ، بنى اسرائیل در تعبیراتى که در این داستان در برابر موسى (علیه السلام ) داشتند، نهایت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.
در آغاز گفتند: آیا تو ما را مسخره مى کنى ؟ و به این ترتیب پیامبر بزرگ خدا را متهم به سخریه نمودند.
در چند مورد مى گویند از خدایت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با اینکه موسى صریحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.
در یک مورد مى گویند اگر پاسخ این سؤ ال را بگوئى ما هدایت مى شویم که مفهومش آنست که بیان قاصر تو موجب گمراهى است و در پایان کار مى گویند: حالا حق را آوردى !
این تعبیرات همه دلیل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.
از این گذشته این داستان به ما درس مى دهد که سختگیر نباشیم تا خدا بر ما سخت نگیرد به علاوه انتخاب گاو براى کشتن شاید براى این بوده که بقایاى فکر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بیرون براند.
نیکى به پدر
مفسران در اینجا یادآور مى شوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد
بوده است و بنى اسرائیل آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند.
مى گویند صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل مى شد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد که به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بیدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.
بعضى از مفسران نیز مى گویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد.
پیامبر اسلام در این مورد مى فرماید: انظروا الى البر ما بلغ باهله :((نیکى را بنگرید که با نیکو کار چه مى کند ؟!)).
[ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر کشاف
67) کان فی بنی إسرائیل شیخ موسر فقتل ابنه بنو أخیه لیرثوه ،وطرحوه علی باب مدینة ثم جاءوا یطالبون بدیته ، فأمرهم الله أن یذبحوا بقرة و یضربوه ببعضها لیحیا فیخبرهم بقاتله (قالوا أتتخذنا هزوا) أتجعلنا مکان هزو، أو أهل هزو، أو مهزوا بنا، أو الهزو نفسه لفرط الاستهزاء (من الجاهلین ) لان الهزو فی مثل هذا من باب الجهل و السفه . و قرئ "هزؤا" بضمتین . "وهزءا" بسکون الزای ، نحو کفؤا و کفؤا. و قرأ حفص "هزوا" بالضمتین والواو و کذلک "کفوا" و العیاذ و اللیاذ من واد واحد. [ نظرات / امتیازها ]
68) فی قراءة عبدالله : سل لنا ربک ما هی ؟ سؤال عن حالها و صفتها. و ذلک أنهم تعجبوا من بقرة میتة یضرب ببعضها میت فیحیا، فسألوا عن صفة تلک البقرة العجیبة الشأن الخارجة عما علیه البقر. و الفارض : المسنة، و قد فرضت فروضا فهی فارض . قال خفاف بن ندبة: لعمری لقد أعطیت ضیفک فارضا تساق إلیه ما تقوم علی رجل و کأنها سمیت فارضا لانها فرضت سنها أی قطعتها و بلغت آخرها. و البکر: الفتیة. و العوان النصف . قال : * نواعم بین أبکار و عون * و قد عونت . فإن قلت : (بین ) یقتضی شیئین فصاعدا فمن أین جاز دخوله علی (ذلک ): قلت لانه فی معنی شیئین حیث وقع مشارا به إلی ما ذکر من الفارض و البکر. فإن قلت : کیف جاز أن یشار به إلی مؤنثین ، و إنما هو للاشارة إلی واحد مذکر؟ قلت : جاز ذلک علی تأویل ما ذکر و ما تقدم ، للاختصار فی الکلام ، کما جعلوا "فعل " نائبا عن أفعال جمة تذکر قبله : تقول للرجل : نعم ما فعلت ، و قد ذکر لک أفعالا کثیرة و قصة طویلة، کما تقول له : ما أحسن ذلک . و قد یجری الضمیر مجری اسم الاشارة فی هذا. قال أبو عبیدة قلت لروبة فی قوله : فیها خطوط من سواد و بلق کانه فی الجلد تولیع البهق إن أردت الخطوط فقل : کأنها. و إن أردت السواد و البلق فقل : کأنهما. فقال : أردت کأن ذاک ، و یلک ! و الذی حسن منه أن أسماء الاشارة تثنیتها و جمعها و تأنیثها لیست علی الحقیقة و کذلک الموصولات . و لذلک جاء الذی بمعنی الجمع (ما تؤمرون ) أی ما تؤمرونه بمعنی تؤمرون به من قوله أمرتک الخیر أو أمرکم بمعنی مأمورکم تسمیة للمفعول به بالمصدر، کضرب الامیر. [ نظرات / امتیازها ]
69) الفقوع أشد مایکون من الصفرة و أنصعه . یقال فی التوکید: أصفر فاقع و وارس ، کما یقال أسود حالک و حانک ، و أبیض یقق و لهق . و أحمر قانی و ذریحی . و أخضر ناضر و مدهام . و أورق خطبانی و أرمک ردانی . فإن قلت : فاقع ههنا واقع خبرا عن اللون ، فلم یقع توکیدا لصفراء قلت : لم یقع خبرا عن اللون إنما وقع توکیدا لصفراء، إلا أنه ارتفع اللون به ارتفاع الفاعل و اللون من سببها و ملتبس بها، فلم یکن فرق بین قولک صفراء فاقعة و صفراء فاقع لونها. فإن قلت : فهلا قیل صفراء فاقعة؟ وأی فائدة فی ذکر اللون ؟ قلت : الفائدة فیه التوکید، لان اللون اسم للهیئة و هی الصفرة، فکأنه قیل : شدیدة الصفرة صفرتها، فهو من قولک : جد جده ، و جنونک مجنون . و عن وهب : إذا نظرت إلیها خیل إلیک أن شعاع الشمس یخرج من جلدها و السرور لذة فی القلب عند حصول نفع أوتوقعه . و عن علی رضی الله عنه : "من لبس نعلا صفراء قل همه لقوله تعالی تسر الناظرین " و عن الحسن البصری (صفراء فاقع لونها) سوداء شدیدة السواد. و لعله مستعار من صفة الابل ، لان سوادها تعلوه صفرة. و به فسر قوله تعالی (جمالات صفر). قال الاعشی : تلک خیلی منه و تلک رکابی هن صفر أولادها کالزبیب [ نظرات / امتیازها ]
70) (ماهی ) مرة ثانیة تکریر للسؤال عن حالها و صفتها، و استکشاف زائد لیزدادوا بیانا لو صفها. و عن النبی صلی الله علیه و سلم "لو اعترضوا أدنی بقرة فذبحوها لکفتهم ، و لکن شددوا فشدد الله علیهم " والاستقصاء شؤم . و عن بعض الخلفاء أنه کتب إلی عامله بأن یذهب إلی قوم فیقطع أشجارهم و یهدم دورهم ، فکتب إلیه : بأیهما أبدأ؟ فقال : إن قلت لک بقطع الشجر سألتنی : بأی نوع منها أبدأ؟ و عن عمر بن عبدالعزیز: إذا أمرتک أن تعطی فلانا شاة سألتنی : أضائن أم ماعز؟ فإن بینت لک قلت : أذکر أم أنثی ؟ فإن أخبرتک قلت : أسوداء أم بیضاء؟ فإذا أمرتک بشی ء فلا تراجعنی . و فی الحدیث "أعظم الناس جرما من سأل عن شی ء لم یحرم فحرم لاجل مسئلته " (إن البقر تشابه علینا) أی إن البقر الموصوف بالتعوین و الصفرة کثیر فاشتبه علینا أیها نذبح . و قرئ: تشابه ، بمعنی تتشابه بطرح التاء و إدغامها فی الشین . و تشابهت و متشابهة و متشابه . و قرأ محمد ذو الشامة: إن الباقر یشابه ، بالیاء و التشدید. جاء فی الحدیث "لو لم یستثنوا لما بینت لهم آخر الابد" أی : لولم یقولوا إن شاء الله . و المعنی : إنا لمهتدون إلی البقرة المراد ذبحها، أو إلی ما خفی علینا من أمر القاتل [ نظرات / امتیازها ]
71) (لاذلول ) صفة لبقرة بمعنی بقرة غیر ذلول ، یعنی لم تذلل للکراب و إثارة الارض ، و لا هی من النواضح التی یسنی علیها لسقی الحروث ، و "لا" الاولی للنفی ، و الثانیة مزیدة لتوکید الاولی ، لان المعنی : لا ذلول تثیر و تسقی . علی أن الفعلین صفتان لذلول ، کأنه قیل : لاذلول مثیرة و ساقیة. و قرأ أبو عبدالرحمن السلمی : لاذلول ، هناک : أی حیث هی ، و هو نفی لذلها، و لان توصف به فیقال : هی ذلول . و نحوه قولک : مررت بقوم لابخیل و لا جبان . أی فیهم ، أو حیث هم . وقرئ تسقی بضم التاء من أسقی (مسلمة) سلمها الله من العیوب أو معفاة من العمل سلمها أهلها من قوله : أو معبر الظهر ینبی عن ولیته ما حج ربه فی الدنیا و لا اعتمرا أو مخلصة اللون ، من سلم له کذا إذا خلص له ، لم یشب صفرتها شی ء من الالوان (لاشیة فیها) لا لمعة فی نقبتها من لون آخر سوی الصفرة، فهی صفراء کلها حتی قرنها و ظلفها. و هی فی الاصل مصدر و شاه و شیا و شیة، إذا خلط بلونه لونا آخر، و منه ثور موشی القوائم (جئت بالحق ) أی بحقیقة و صف البقرة، و ما بقی إشکال فی أمرها ( فذبحوها) أی فحصلوا البقرة الجامعة لهذه الاوصاف کلها فذبحوها. و قوله (و ما کادوا یفعلون ) استثقال لاستقصائهم و استبطاء لهم ، و أنهم لتطویلهم المفرط و کثرة استکشافهم ، ما کادوا یذبحونها، و ما کادت تنتهی سؤالاتهم ، و ما کاد ینقطع خیط إسهابهم فیها و تعمقهم . و قیل : و ما کادوا یذبحونها لغلاء ثمنها. و قیل : لخوف الفضیحة فی ظهور القاتل . وروی أنه کان فی بنی إسرائیل شیخ صالح له عجلة فأتی بها الغیضة و قال : اللهم إنی أستودعکها لابنی حتی یکبر، و کان برا بوالدیه ، فشبت و کانت من أحسن البقر و أسمنه ، فساوموها الیتیم و أمه حتی اشتروها بمل ء مسکها ذهبا، و کانت البقرة إذ ذاک بثلاثة دنانیر و کانوا طلبوا البقرة الموصوفة أربعین سنة. فإن قلت : کانت البقرة التی تناولها الامر بقرة من شق البقر غیر مخصوصة، ثم انقلبت مخصوصة بلون و صفات ، فذبحوا المخصوصة، فما فعل الامر الاول ؟ قلت : رجع منسوخا لانتقال الحکم إلی البقرة المخصوصة، و النسخ قبل الفعل جائز. علی أن الخطاب کان لابهامه متناولا لهذه البقرة الموصوفة کما تناول غیرها. ولو وقع الذبح علیها بحکم الخطاب قبل التخصیص لکان امتثالا له ، فکذلک إذا وقع علیها بعد التخصیص [ نظرات / امتیازها ]
72) (و إذ قتلتم نفسا) خوطبت الجماعة لوجود القتل فیهم (فادارأتم ) فاختلفتم و اختصمتم فی شأنها، لان المتخاصمین یدرأ بعضهم بعضا، أی یدفعه و یزحمه . أو تدافعتم ، یعنی طرح قتلها بعضکم علی بعض ، فدفع المطروح علیه الطارح . أو لان الطرح فی نفسه دفع . أو دفع بعضکم بعضا عن البراءة واتهمه (والله مخرج ما کنتم تکتمون ) مظهر لا محالة ما کتمتم من أمر القتل لا یترکه مکتوما. فإن قلت : کیف أعمل مخرج و هو فی معنی المضی ؟ قلت : و قد حکی ما کان مستقبلا فی وقت التدارؤ. کما حکی الحاضر فی قوله : (باسط ذراعیه ) و هذه الجملة اعتراض بین المعطوف و المعطوف علیه و هما (ادارأتم ) و (فقلنا) [ نظرات / امتیازها ]
73) و الضمیر فی (اضربوه ) إما أن یرجع إلی النفس و التذکیر علی تأویل الشخص و الانسان ، و إما إلی القتیل لما دل علیه من قوله (ما کنتم تکتمون ). ( ببعضها) ببعض البقرة. و اختلف فی البعض الذی ضرب به ، فقیل : لسانها، و قیل : فخذها الیمنی ، و قیل : عجبها، و قیل : العظم الذی یلی الغضروف و هو أصل الاذن ، و قیل : البضعة بین الکتفین . و المعنی : فضربوه فحیی ، فحذف ذلک لدلالة قوله : (کذلک یحیی الله الموتی ). و روی أنهم لما ضربوه قام بإذن الله و أوداجه تشخب دما و قال : قتلنی فلان و فلان لابنی عمه ، ثم سقط میتا، فأخذا و قتلا و لم یورث قاتل بعد ذلک . (کذلک یحیی الله الموتی ) إما أن یکون خطابا للذین حضروا حیاة القتیل بمعنی و قلنا لهم : کذلک یحیی الله الموتی یوم القیامة (و یریکم آیاته ) و دلائله علی أنه قادر علی کل شی ء (لعلکم تعقلون ) تعملون علی قضیة عقولکم . و أن من قدر علی إحیاء نفس واحدة قدر علی إحیاء الانفس کلها لعدم الاختصاص حتی لا تنکروا البعث . و إما أن یکون خطابا للمنکرین فی زمن رسول الله صلی الله علیه و سلم . فإن قلت : هلا أحیاه ابتداء؟ و لم شرط فی أحیائه ذبح البقرة و ضربه ببعضها؟ قلت : فی الاسباب و الشروط حکم و فوائد. و إنما شرط ذلک لما فی ذبح البقرة من التقرب و أداء التکالیف و اکتساب الثواب و الاشعار بحسن تقدیم القربة علی الطلب ، و ما فی التشدید علیهم لتشدیدهم من اللطف لهم ، و لاخرین فی ترک التشدید و المسارعة إلی امتثال أوامر الله تعالی و ارتسامها علی الفور، من غیر تفتیش و تکثیر سؤال ، و نفع الیتیم بالتجارة الرابحة، و الدلالة علی برکة البر بالوالدین ، والشفقة علی الاولاد، و تجهیل الهازئ بما لایعلم کنهه و لا یطلع علی حقیقته من کلام الحکماء، و بیان أن من حق المتقرب إلی ربه أن یتنوق فی اختیار ما یتقرب به ، و أن یختاره فتی السن غیر قحم و لا ضرع ، حسن اللون بریا من العیوب یونق من ینظر إلیه ، و أن یغالی بثمنه ، کما یروی عن عمر رضی الله عنه أنه ضححی بنجیبة بثلاثمائة دینار، و أن الزیادة فی الخطاب نسخ له ، و أن النسخ قبل الفعل جائز و إن لم یجز قبل وقت الفعل و إمکانه لادائه إلی البداء، و لیعلم بما أمر من مس المیت بالمیت و حصول الحیاة عقیبه أن المؤثر هو المسبب لا الاسباب ، لان الموتین الحاصلین فی الجسمین لا یعقل أن تتولد منهما حیاة. فإن قلت : فما للقصة لم تقص علی ترتیبها، و کان حقها أن یقدم ذکر القتیل و الضرب ببعض البقرة علی الامر بذبحها، و أن یقال : و إذ قتلتم نفسا فادارأتم فیها فقلنا اذبحوا بقرة و اضربوه ببعضها؟ قلت : کل ما قص من قصص بنی إسرائیل إنما قص تعدیدا لما وجد منهم من الجنایات ، و تقریعا لهم علیها، و لما جدد فیهم من الایات العظام . و هاتان قصتان کل واحدة منهما مستقلة بنوع من التقریع و إن کانتا متصلتین متحدتین ، فالاولی لتقریعهم علی الاستهزاء و ترک المسارعة إلی الامتثال و ما یتبع ذلک . و الثانیة للتقریع علی قتل النفس المحرمة و ما یتبعه من الایة العظیمة. و إنما قدمت قصة الامر بذبح البقرة علی ذکر القتیل لانه لو عمل علی عکسه لکانت قصة واحدة، و لذهب الغرض فی تثنیة التقریع . و لقد روعیت نکتة بعد ما استؤنفت الثانیة استئناف قصة برأسها أن وصلت بالاولی ، دلالة علی اتحادهما بضمیر البقرة لا باسمها الصریح فی قوله : ( اضربوه ببعضها) حتی تبین أنهما قصتان فیما یرجع إلی التقریع و تثنیته بأخراج الثانیة مخرج الاستئناف مع تأخیرها، و أنها قصة واحدة بالضمیر الراجع إلی البقرة. [ نظرات / امتیازها ]
74) معنی (ثم قست ) استبعاد القسوة من بعد ما دکر مما یوجب لین القلوب ورقتها و نحوه : (ثم أنتم تمترون ) و صفة القلوب بالقسوة و الغلظ مثل لنبوها عن الاعتبار و أن المواعظ لاتؤثر فیها. و (ذلک ) إشارة إلی إحیاء القتیل ، أو إلی جمیع ما تقدم من الایات المعدودة (فهی کالحجارة) فهی فی قسوتها مثل الحجارة (أو أشد قسوة) منها. و أشد معطوف علی الکاف ، إما علی معنی أو مثل أشد قسوة، فحذف المضاف و أقیم المضاف إلیه مقامه . و تعضده قراءة الاعمش بنصب الدال عطفا علی الحجارة. و إما علی : أو هی أنفسها أشد قسوة. و المعنی : أن من عرف حالها شبهها بالحجارة، أو بجوهر أقسی منها و هو الحدید مثلا. أو من عرفها شبهها بالحجارة، أو قال : هی أقسی من الحجارة. فإن قلت : لم قیل : أشد قسوة، و فعل القسوة مما یخرج منه أفعل التفضیل و فعل التعجب ؟ قلت : لکونه أبین و أدل علی فرط القسوة. و وجه آخر، و هو أن لا یقصد معنی الاقسی و لکن قصد و صف القسوة بالشدة، کأنه قیل : اشتدت قسوة الحجارة، و قلوبهم أشد قسوة. و قرئ: قساوة. و ترک ضمیر المفضل علیه لعدم الالباس ، کقولک : زید کریم و عمرو أکرم . و قوله (و إن من الحجارة) بیان لفضل قلوبهم علی الحجارة فی شدة القسوة، و تقریر لقوله (أو أشد قسوة). و قرئ "و إن " بالتخفیف ، و هی "إن " المخففة من الثقیلة التی تلزمها اللام الفارقة. و منها قوله تعالی : (و إن کل لما جمیع ). و التفجر: التفتح بالسعة و الکثرة. و قرأ مالک بن دینار (ینفجر) بالنون . (یشقق ) یتشقق . و به قرأ الاعمش . و المعنی إن من الحجارة ما فیه خروق واسعة یتدفق منها الماء الکثیر الغزیر، و منها ما ینشق انشقاقا بالطول أو بالعرض فینبع منه الماء أیضا (یهبط) یتردی من أعلی الجبل . و قرئ بضم الباء. و الخشیة مجاز عن انقیادها لامر الله تعالی ، و أنها لاتمتنع علی ما یرید فیها، و قلوب هؤلاء لاتنقاد و لا تفعل ما أمرت به . و قرئ (یعملون ) بالیاء و التاء، و هو و عید. [ نظرات / امتیازها ]
  عبدالله عبداللهي - اثنی عشری
67) وَ إِذْ قالَ مُوسى‌ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (67)

وَ إِذْ قالَ مُوسى‌ لِقَوْمِهِ‌: و یاد کنید اى بنى اسرائیل وقتى را که گفت موسى علیه السلام مرقوم خود را، زمانى که در میان خود کشته‌اى یافتند عامیل نام، و مى‌خواستند قاتل او را معلوم کنند. إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً: بدرستى که خداوند امر فرماید شما را اینکه بکشید گاوى را و بزنید عضوى از آن را بر این مرده تا خدا او را زنده فرماید.
قضیه قتل: در میان بنى اسرائیل مردى بود عامیل نام. مال بسیار داشت و هیچ وارثى به غیر از یک پسر نداشت. برادرزاده‌هاى او مى‌خواستند مال او را به میراث ببرند. به طمع میراث پسر عمو را بکشتند و در شب او را به درب مسجدى که دوازده در داشت به عدد اسباط بنى اسرائیل، انداختند، و چون روز شد اهل آن در، مقتول را به در دیگر کشیدند. میان این دو سبط نزاع افتاد، بنى عمّ او آمدند و ادعا نمودند بر سبطى که در به آنها تعلق داشت. از حضرت صادق علیه السلام مرویست که کشتن او به جهت آن بود که پسر برادر او دخترش را خطبه‌ «1» کرده بود، امتناع نموده دختر را به دیگرى تزویج کرد.

خلاصه جدال واقع شد میان آنان. به حضرت موسى علیه السلام عرض نمودند که از خدا بخواه تا قاتل معلوم شود «2». بعد از دعا و درخواست فرمود:

خداى تعالى امر فرماید که بکشید قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً: گفتند قوم: آیا فرا مى‌گیرى ما را اهل سخریه و استهزاء؟ یعنى با ما سخریه مى‌کنى؟ ما از تو قاتل را مى‌خواهیم، تو ما را به کشتن گاو امر نمائى! قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ‌: فرمود موسى علیه السلام پناه مى‌برم به خدا از آنکه باشم نادان؛ زیرا سخریه در چنین حالى که طلب رشد و صلاح کنید، جهل محض باشد. پس جواب از روى علم و خیر خواهد بود.
تبصره: علت امر به ذبح گاو و تخصیص کشتن گاو از سایر حیوانات، به جهت آن بود که ایشان عبادت گوساله کرده بودند، و آن در نظر آنها وقعى تمام داشت. امر شد به ذبح گاو تا کشتن آن در دست ایشان موجب ذلّت و اهانت آنها باشد و بدانند که چنین وجودى صلاحیت عبادت و پرستش ندارد.
علم الهدى سید مرتضى فرمود که حق تعالى امر فرمود به کشتن گاوى که جامع صفات آتیه باشد، لکن در اوّل حال، تأخیر بیان فرمود و تأخیر بیان از وقت خطاب جایز باشد، لکن تأخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست [ نظرات / امتیازها ]
68)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ‌: بخوان و سؤال کن از براى ما پروردگار خود را، یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ‌: تا بیان فرماید براى ما چیست حقیقت آن گاو، یعنى چه صفت دارد و چند ساله است. قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ: فرمود موسى علیه السلام در جواب قوم که به درستى که خدا مى‌فرماید: آن گاوى است‌که: لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ: نه پیر است و از کار افتاده، و نه جوان و نارسیده به حدّ کار، بلکه آن گاو، عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ‌: متوسط باشد میان آنچه مذکور شد، یعنى میانه سال. فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ‌: پس بجا آورید آنچه امر کرده مى‌شوید، و امتثال فرمان حق تعالى نمائید. [ نظرات / امتیازها ]
69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (69)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ‌: گفتند بار دیگر بخوان و سؤال کن پروردگار خود را، یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها: بیان فرماید و ظاهر سازد براى ما که رنگ آن گاو چیست. قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ: گفت موسى علیه السلام خدا مى‌فرماید به درستى که آن گاو زردى است، فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ‌: در غایت زردى رنگ آن، بر وجهى که مسرور و متعجب سازد از رنگ خود نظرکنندگان را.

نکته: «فاقع» صفت «صفراء» است. یعنى زردى که بغایت زردى باشد که به سبب رنگش مسرور کند ناظر خود را، و طلا هم به سبب شدت زردى رنگش، سرور آورد بر خلاف نقره.

خلاصه چون اشتباه بنى اسرائیل باقیمانده بود؛ از این جهت سؤال اول تکرار نمودند براى کشف زاید.
در منهج از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده: اگر هر گاوى را مى‌خواستند ذبح مى‌کردند، ایشان را مجزى بود، لکن چون تشدید و سخت گیرى نمودند بر خود، و در گفتار مراجعت نمودند؛ حق تعالى نیز برایشان تشدید فرمود «1». [ نظرات / امتیازها ]
70) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70)

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ‌: گفتند بخوان و سؤال کن پروردگار خود را، یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ‌: تا بیان فرماید براى ما چیست حقیقت آن گاو از جهت تمیز. إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا: به درستى که گاوان متشابه شده‌اند بر ما، که میانه سال زرد رنگ بسیارند، وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ‌: و به درستى که ما اگر خدا خواهد، هر آینه از جمله راه یافتگان و هدایت شدگان باشیم، بدین گاو یا به قاتل عامیل.
از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مروى است که اگر قوم موسى ان شاء اللّه نمى‌گفتند هرگز آن گاو را نمى‌یافتند. [ نظرات / امتیازها ]
71) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (71)

چون بنى اسرائیل طلب کردند تبیین را بر وجهى که رفع تشابه شود براى آنها، لذا به درخواست حضرت موسى علیه السلام خدا بیان فرمود:

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ: گفت موسى علیه السلام به قوم به درستى که خدا مى‌فرماید به تحقیق آن گاوى است که: لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ‌: ذلیل نبشده باشد از شدت کار و شخم نمودن زمین، وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ‌: و نه آب کشى زراعت، بلکه: مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها: آن گاوى رها شده است ازتمام کارها و خود چرا مى‌کند. یا آنکه برى‌ء از عیوب و خالص باشد رنگش، که رنگ مخالف در او نباشد. حتى سم و شاخ او هم زرد باشد.
چون بنى اسرائیل این صفات مذکوره را که موجب رفع تشابه آنان بود، شنیدند، قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِ‌: گفتند اکنون که این صفات بیان نمودى حقیقت حق را هویدا ساختى و آن را روشن کردى براى ما. پس به تفحص آن گاو برآمدند، آن را نزد جوانى یافتند.
قضیه بقره: در مجمع البیان روایت نموده که از حضرت رسالت علیه السلام سؤال نمودند از حقیقت این گاو. فرمود: در بنى اسرائیل جوانى نیکوکار بود که پدر و مادر را بسیار محترم مى‌داشت و نخواستى غبار ملالى از او بر قلب آنها نشیند. روزى متاعى خریده بود، به خانه آمد، تا قیمت آن را دهد. پدرش در خواب و کلید اطاق زیر سر او بود، و کراهت داشت از آنکه پدر را بیدار نماید. ساعتى بر بالین پدر نشسته بیدار نشد. چون طول کشید، متاع را به صاحبش رد کرد. پدر وقتى که بیدار شد، صورت حال را به او گفت. پدر را بسیار خوش آمد و این گاو را به او بخشید و گفت عوض متاع آن را به تو دادم‌ «1». حق تعالى به جهت میامن آن نیکوئى که در حق پدر نمود، کار این گاو را بجائى رساند که به قیمت گزافى خریدارى نمودند.

نزد بعضى آن گاو را فروخت به طلائى که ده مقابل آن گاو بوده.

جمعى گفته‌اند که پوستش را پر از طلا ساختند و به او دادند.

وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ‌: پس بکشتند آن گاو را و حال آنکه نخواستند که آن را بخرند و بکشند به جهت گرانى قیمت آن، و آخر الامر به خریدن راضى شده آن را کشتند.

لطیفه: حکمت در ذبح این گاو مخصوص، آن بود که سرزنش گوساله پرستان شود، و بدانند گاو بدین حسن و جمال منفرد قابل ذبح است، پس گاوهاى دیگر به طریق اولى سزاوار ذبیحه باشند، و قابلیت ذبح و فنا دارد سزاوار عبادت نخواهد بود [ نظرات / امتیازها ]
72) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72)

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً: و یاد بیاورید وقتى را که بکشتید نفسى را- که عامیل یا پسر او باشد- فَادَّارَأْتُمْ فِیها: پس نزاع و اختلاف کردید در آن مقتول که او را که کشته است. وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‌: و خدا بیرون آورنده و ظاهر کننده است آن چیزى را که کتمان مى‌کنید از قتل به ناحقّ. [ نظرات / امتیازها ]
73) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‌ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73)

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها: پس فرمودیم که بزنید آن مقتول را به بعض از آن گاو. مفسرین را در این عضو اختلاف است، به اقوال مذکوره: دم، زبان، گوش، ران، استخوان، گوشت میان کتفین. چون بر او زدند فورا زنده شد، در حالتى که خون از گردن او مى‌ریخت و نام قاتلان خود را گفت که دو برادرزاده او بودند، که به طمع مال او را به صحرا بردند و او را کشتند؛ و بعد از تسمیه نام قاتل خود، بیفتاد و بمرد.

کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‌: این چنین زنده فرماید مردگان را. یعنى چنانچه این مرده را زنده فرمود خدا، همچنین زنده فرماید همه مردگان را روز قیامت براى جزاى اعمال، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ‌: نشان دهد شواهد خود را در زنده نمودن، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‌: براى اینکه تعقل و فکر کنید تا دریابید آن را و بدانید ذاتى که قادر است بر زنده کردن نفسى، هر آینه قادر خواهد بود بر
زنده نمودن تمامى نفوس در قیامت، و در پیشگاه قدرت تامّه الهیه، استبعادى نخواهد داشت.
تنبیه: اینکه حق تعالى ابتدا آن مقتول را زنده نفرمود، بلکه مشروط ساخت به زدن بعضى از گاو مذبوح مشخص معین بر مقتول، به جهت آنست که متضمن بود مصالح بسیارى را از تقرب به خدا، و اداء واجب، و نفع یتیم، و آگاهى بر برکت توکل، و شفقت بر اولاد، و میمنت نیکوئى به والدین و غیره که تمامى در ذبح این گاو بود. و نیز اشعار بر آنکه حق طالب آنست که تقدیم قربت کند پیش از قصد مطلوب، و متقرب اختیار شی‌ء احسن و پر قیمت نماید براى قرب درگاه.
تبصره: در ایراد این قضیه دلالت تامّى است بر صدق نبوت پیغمبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. چه غوامض اخبار بنى اسرائیل را برایشان اعلام نموده بر وجهى که هیچکس را ممکن نیست علم به آن مگر کتب اوّلین را خوانده باشد، یا به طریق وحى به او رسیده باشد. و یهودیانى که مخالف آن حضرت بودند، تصدیق قول آن حضرت نمودند در این اخبار، با آنکه مى‌دانستند هیچ کتابى مطالعه ننموده. پس این قسمت آیه ساطعه و حجت باهره باشد در ثبوت نبوت آنحضرت.
چون حق تعالى ذکر معجزه باهره و علامت ظاهره فرمود به بنى اسرائیل [ نظرات / امتیازها ]
74) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‌: پس سخت و شدید شد قلبهاى شما بعد از مشاهده آن آیات باهره و معجزات ظاهره، که هیچ تأثیر ننمود در ایمان و اعتقادات شما. فَهِیَ کَالْحِجارَةِ: پس آن دلهاى شما مانند سنگ است در سختى و درشتى، که متأثر نشود؛ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً: یا شدیدتر و سخت‌تر از سنگ.
بعد از آن در بیان سخت‌تر بودن قلوب مى‌فرماید: وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ: و بدرستى که بعضى از سنگها هر آینه روان مى‌گردد و جارى مى‌شود از آن جویهاى بزرگ، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ‌: و به تحقیق بعضى از سنگها مى‌شکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ: پس خارج مى‌شود از آن آب خوردن.

نکته: در بیان حجاره تکرار نیست، زیرا اوّلى عین جاریه است و دومى نابعه، یا اولى سنگ کوهها و دومى سنگ حضرت موسى علیه السلام، یا اولى جریان چشمه است خود بخود بدون عمل دست، و دومى جریان است به معاونت دست.
وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ‌: و به درستى که برخى دیگر از سنگها هر آینه آن سنگهائى است که فرود آید و از بلندى به پستى میل کند، از جهت ترس خداى تعالى. حاصل آنکه سنگ متأثر و منفعل مى‌شود، به این وجه که بعضى از آن منشق شود و آب از آن نابع، و انهار از آن متفجّر مى‌گردد، و برخى از آن در اعلاى کوه متزلزل شود به جهت عظمت فرمان الهى؛ چنانچه کوه طور از سطوت سبحانى از هم پاشید. لکن قلوب یهود اصلا متأثر نمى‌گردد. وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‌: و نیست خدا غافل و بى‌خبر از آنچه به جا مى‌آورید، بلکه عالم است به تمام افعال شما، و به سبب آن به عذاب الیم و عقاب عظیم معاقب خواهد نمود. این فرمایش تهدید و تخویف بزرگى است به جهت قساوت قلب و متأثر نشدن به آیات الهى.

تبصره: آیه شریفه اشعار است به آنکه قلب انسانى که داراى قوّه مدرکه و فهم مورد تأثر و تألم است؛ و به سبب ظلمت گمراهى و کدرت معاصى، قساوت آن به مرتبه‌اى رسد مانند سنگ که فاقد است شعور و ادراک را، بلکه از آن مرتبه هم تجاوز نموده شدیدتر و سخت‌تر از سنگ شود؛ زیرا مراتب سه گانه در سنگ یافت شود که هر یک آثار تأثر است: 1- تأثر ضعیف- بعض سنگها آب از آن تراوش کند و نهرى از آن جاى شود. 2- تأثر قوى- بعضى از سنگها آب از آن منفجر و فوران نماید که قنات‌ها از آن حاصل گردد. 3- تأثر اقوى- بعضى سنگها ممکن است به سبب امر عظیمى متزلزل و فرود آید؛ چنانچه کوه طور به ظهور سطوت و عظمت الهیه متزلزل و از هم پاشید.

بنابراین اهل قرآن را لازم است که نهایت مواظبت را نسبت به قلوب خود بنمایند، و از آنچه موجب قساوت قلب است، از خوردن حرام؛ و بجا آوردن محرمات، و تکاهل در واجبات، و طول امل، و بدى عمل، و غیر آن اجتناب نمایند؛ زیرا عاقبت آن وخیم است؛ چنانچه مشاهده مى‌شود در عده بسیارى از ابناء زمان با ادعاى انتساب به قرآن، بطورى قساوت قلب آنها را فراگرفته، مانند سنگ بلکه از سنگ هم سخت‌تر گردیده، که هر چه آیات عظمت سبحانى بر آنها تلاوت شود، ابدا تأثیر عملى و تغییر حالى براى آنها حاصل نشود، و این باعث دورى از رحمت الهى است.
در کتاب کافى از جمله مناجات حق تعالى بموسى علیه السلام فرماید:
یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القاسى القلب منّى بعید «1».
(خطاب ارشادى است) یعنى: اى موسى دراز نشود در دنیا آرزوى تو، پس قساوت یابد قلب تو، و کسى که قلب او قساوت داشته باشد، از قرب من دور است. [ نظرات / امتیازها ]
 » روان جاوید
67) در زمان حضرت موسى (ع) زنى صاحب جمال و کمال و عفت بود که سه پسر عم او طالبش بودند و او اختیار نمود انجب و افضل آنها را و آندو بر او حسد بردند و به مهمانى دعوتش نمودند و او را کشتند و در محله بنى اسرائیل انداختند بعد آمدند گریه و زارى نمودند و مطالبه قاتل او را از طائفه بنى اسرائیل کردند حضرت موسى امر فرمود یا قسم یاد کنند که ما نکشتیم و از کشنده خبر نداریم و دیه بدهند یا آن که قاتل را پیدا کنند که اقرار کند یا حبس تنگناى را اختیار نمایند آنها عرض کردند یا نبى اللّه ما که نکشتیم و از کشنده هم خبر نداریم این تکالیف شاقه بر ما روا نیست حضرت موسى فرمود حکم خدا این است و باید راضى باشید چون منفعت در رضاى بامر خدا و اطاعت او است آنها عرض کردند ما ایمان آوردیم که جان و مال ما محفوظ باشد تو هم پیغمبرى از خدا بخواه قاتل را بنمایاند حضرت موسى فرمود خداوند حکم واقعه را بیان فرموده من جرئت ندارم خواهش نمایم حکمى را غیر از آنچه خدا فرموده و اعتراض نمایم بر اوامر او آیا امثال و نظائر این جرئت و جسارت را ننمودید و پاداش آنرا دیدید و خواست که همان حکم را انفاذ فرماید که خطاب رسید اجابت کن ملتمس آنها را و بخواه از من که بیان کنم قاتل کیست تا کشته شود و غیر او سالم بماند از تهمت و غرامت من اراده دارم باین وسیله وسعت دهم در رزق کسیکه از امت تو است ولى شغلش ذکر صلوات بر محمد و آل اطهار او است و معتقد است بفضیلت محمد (ص) و بعد از او على (ع) بر تمام طوائف بشر و میخواهم غنى کنم او را در دنیا در این واقعه تا بوده باشد بعض ثواب او از تعظیم و تکریم محمد و آل او پس حضرت موسى از خداوند استدعا نمود که قاتل را بیان فرماید خداوند فرمود بگو به بنى اسرائیل اگر میخواهید قاتل معلوم شود گاوى بکشید و بزنید مقتول را بجزئى از آن کشته زنده میشود و خبر میدهد که قاتل او کیست آنها تعجب کردند و گفتند اى موسى ما را استهزا میکنى چگونه ممکن است گاوى کشت و یک قطعه از میتى جدا کرد به میت دیگر زد زنده شود مگر اجتماع دو میت موجب حیات یکى از آندو است حضرت موسى فرمود منکه از پیش خود این امر را بشما ابلاغ ننمودم امر خداوند را قیاس بکار بنده نباید کرد و چون و چرا سزاوار نیست آیا منى مرد و منى زن دو بى‌جان نیستند که خداوند شما جاندارها را از آن دو خلق فرموده و آیا حبه و تخم که در زمین کاشته میشود روح دارد که خداوند از آنها انواع ریاحین و گلها و درخت‌ها میرویاند که داراى روح نباتى مى‌باشند و شما از آنها استفاده و ارتزاق مینمائید استهزاء و سخریه از عمل جهال است یا کسیکه معرفت بعظمت و قدرت حق ندارد ممکن است افترا بخدا به بندد نه کسیکه خداوند او را کلیم خود قرار داده و تتمه حکایت در تفسیر آیات بعد خواهد آمد انشاء اللّه تعالى و قمى از حضرت صادق (ع) قریب باین مضمون را روایت نموده و ذیلا نگاشته که در بنى اسرائیل مردى بود که پسر خوبى داشت و آن پسر داراى متاعى بود که براى فروش مهیا نموده بود روزى مشتریانى آمدند که آنمتاع را بخرند پدرش در خواب بود و کلید آنمکان که متاعش در آنجا بود در زیر سر پدرش بود و او نخواست پدرش را از خواب بیدار کند مشتریان را جواب داد وقتى پدرش از خواب بیدار شد سؤال نمود که آن متاع را فروختى یا نه او گفت خیر و سبب را بیان نمود پدر از این عمل خوشحال شد گاوى داشت باو بخشید و شکر خدا را نمود که چنین پسرى دارد پس خداوند مأمور نمود بنى اسرائیل را که گاوى را بکشند باوصافى که منحصر در آن گاو بود تا قاتل معلوم شود و بنظر حقیر میان این روایت و تفسیر امام منافاتى نیست زیرا کسیکه چنین طینت پاکى داشته باشد که براى راحتى و احترام پدرش از منفعت کلى صرف نظر نماید لابد ذکرش صلوات و اعتقادش بنبوت و ولایت ثابت است و اللّه اعلم و هزو ظاهرا مصدر است و بمعنى مفعول استعمال شده و بسکون زا و ضم ان با همزه و واو بچهار وجه مانند کفو قرائت نموده‌اند. [ نظرات / امتیازها ]
68) پس از آنکه بنى اسرائیل مأمور بقتل گاوى شدند چون تعجب نمودند از چنین گاوى که موجب احیاء مرده شود سؤال از اوصاف آن نمودند بکلمه ما هى که اگر ما حقیقیه باشد موضوع از براى سؤال از حقیقت شی‌ء است و اگر شارحه باشد سؤال از معنى لفظ است براى اشعار بآنکه ما نمیدانیم مأمور به ما گاو متعارف است یا حقیقت دیگرى است لذا خدا بحضرت موسى وحى فرمود که بگو بآنها خدا میگوید
آن گاوى است که نه پیر از کار افتاده است و نه جوان نارسیده بحد کار بلکه متوسط بین این دو نوع مذکور است و واقف در حد کمال و بهمین جهت که مشار الیه مذکور است اسم اشاره مفرد آورده شده است با آنکه لفظ بین باید اضافه بتثنیه شود و مأمور بذبح شدند. [ نظرات / امتیازها ]
69) بنى اسرائیل اکتفا باوصاف مذکوره نکردند و خواستند از حضرت موسى که از خداوند بخواهد بیان رنگ آن گاو را و آنحضرت طلب نمود و خداوند بیان فرمود و آنحضرت بآنها فرمود خداوند میفرماید آنگاو زرد است ولى نه هر زردى بلکه باید زرد خوش رنگ باشد که ناقص نباشد در زردى که نزدیک بسفیدى باشد یا رو بسیاهى نموده باشد و باید بقدرى براق و خوش رنگ باشد که موجب سرور نظر کنندگان شود و بعضى بزرد پررنگ تفسیر نموده‌اند. [ نظرات / امتیازها ]
70) تفسیر

باز بنى اسرائیل قانع باوصاف مذکور نشدند و طالب مزید توضیح و تبیین در اوصاف آن گاو شدند و مدعى حیرت و شبهه در مصداق و فرد مأمور به گشتند و اگر کلمه مبارکه انشاء اللّه را نگفته بودند هرگز بیان نشده بود براى آنها اوصاف آتیه و این کلمه اذعان است از بنده که تمام اختیار در دست او نیست و اراده خدا فوق اراده مخلوق است. [ نظرات / امتیازها ]
71) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (71)

ترجمه‌

گفت که او میگوید همانا آن گاوى است نه رام است که شیار کند زمین را و نه آب دهد کشت را سالم از عیب است نیست رنگ دیگرى در آن گفتند اکنون آوردى حق را پس کشتند آنرا و نزدیک نبود که بجا آورند.

تفسیر

در عیون و عیاشى از حضرت رضا (ع) نقل نمود که اگر سؤال نمینمودند هر گاویرا مى‌کشتند کافى بود ولى سختى نمودند خداوند هم بآنها سخت گیرى فرمود و در تفسیر امام (ع) است که بنى اسرائیل وقتى این اوصاف را شنیدند از حضرت موسى سؤال نمودند که خداوند امر فرموده است ما را به کشتن چنین گاوى فرمود بلى ولى در ابتداء امر نفرمود خداوند امر فرموده است شما را که بکشید گاوى را زیرا اگر باین بیان فرموده بود جاى سؤال از خدا براى حضرت موسى باقى نمى‌ماند از اوصاف آن گاو بلکه باید ببنى اسرائیل بفرماید که خداوند فرموده است گاوى بکشید هر گاوى که باشد کافى است و چون امر بر آنها منجز شد هر چه کشتند چنین گاویرا که داراى این اوصاف باشد نیافتند مگر نزد جوانى از بنى اسرائیل که در خواب دیده بود پیغمبر (ص) و امیر المؤمنین و اولاد اطهار آن دو را که باو فرموده بودند چون تو دوستدار و مقر بفضل ما بودى ما میخواهیم شمه از اجر تو را در دنیا بتو عنایت نمائیم هر وقت آمدند گاو را از تو بخرند بگو اختیار با مادرم است و خداوند بمادرت تلقین میفرماید که چه بگوید تا تو و اولادت بى‌نیاز شوید از مالیه دنیا و آنجوان خوشحال از خواب برخاست دید بنى اسرائیل آمدند گاو را از او مطالبه مینمایند که خریدارى کنند و سؤال نمودند چند میفروشى گفت دو مثقال طلا ولى اختیار با مادرم است آنها گفتند ما یک مثقال طلا میخریم او بمادرش گفت چند بفروشم مادرش گفت چهار مثقال و او بآنها گفت آنها گفتند دو دینار میخریم او بمادرش گفت جواب داد بگو هشت دینار همینطور سؤال و جواب میان آنها و او و مادرش واقع شد و مرتبا مادر دو برابر میکرد و آنها بنصف حاضر میشدند تا آنکه حاضر شدند یک پوست گاو بزرگ را طلاى ناب تحویل دهند پس معامله تنفیذ شد و گاو را خریدند و کشتند و بهاى گاو به پنج هزار هزار دینار که ده کرور مثقال شرعى طلا است بالغ گردید و ذیل آیه اشاره است بآنکه میخواستند نخرند براى گرانى قیمت گاو ولى لجاج وادارشان کرد که بخرند و دیدند اگر نخرند نزد حضرت موسى متهم بقتل میشوند، بنظر حقیر از صدر بیان امام استفاده میشود که لفظ یأمرکم در قول خداوند تعالى و اذ قال موسى لقومه ان اللّه یأمرکم اخبار از آینده بوده یعنى بعد از این امر مى‌کند شما را و این هم با ظاهر روایت عیون و عیاشى که ذکر شد منافى است و هم با صدر و ذیل این حکایت و سؤالات بنى اسرائیل که میگفتند از خداوند بخواه بیان اوصاف آن گاو را بنماید که ظاهردر آنست که امر بر آنها منجز شده بود و ایشان در مقام امتثال برآمده بودند نهایت آنکه احتمال میدادند اوصافى مدخلیت داشته باشد و بواسطه جهالت یا طفره از امتثال باطلاق لفظ در دفع آن احتمال تمسک نمینمودند و حل اشکال آنست که گفته شود در ابتدا امر خداوند ارشادى بوده به این معنى که خداوند فرموده بود اگر خواسته باشید بحکم ظاهرى که پیغمبر وقت براى شما بیان نموده عمل ننمائید و بعنایت غیبیه قاتل براى شما کشف شود گاوى بکشید و این عمل مقدمه حصول انکشاف امر بوده و در این قبیل مقامات سؤال مناسب است نهایت آنکه اگر آنها سرعت در امتثال فرمان مینمودند که کاشف از شوق باطاعت است و اشکال تراشى نمیکردند که کاشف از عدم وثوق بمواعید و قدرت الهى است و فورا گاوى میکشتند خداوند هم بوعده خود عمل میفرمود و آنکشته را زنده میکرد و قاتل کشف میشد ولى چون آنها کندى در امتثال نمودند و اشکالتراشى کردند خداوند هم اراده فرمود که کار را بر آنها دشوار نماید و هم تفضلى نسبت بصاحب گاو که شیعه آل اطهار بود فرموده باشد و مؤید این بیان است روایت قمى که بعد از تمامیت اوصاف گفتند شناختیم آنرا گاو فلانى است و رفتند بخرند او را گفت نمیفروشم مگر آنکه پوستش را پر از طلا کنید و آمدند بحضرت موسى عرض کردند فرمود لابدید بخرید او را عینا که مشعر است بآنکه در آخر امر بر آنها منجز شد و اگر منجز نمیشد عمل نمیکردند چنانچه در ذیل آیه اشاره شده است و اللّه اعلم. [ نظرات / امتیازها ]
72) و یاد بیاورید وقتى را که کشتید آنکس را که در ذیل آیه و اذ قال موسى لقومه بیان شد پس اختلاف و نزاع نمودید در تعیین قاتل و هر دسته از شما خود و کسانتانرا از قتل تبرئه نموده و بدسته دیگر نسبت میدادید و خداوند بیرون آورد از پرده آنچه را مخفى بود در باطن شما از خبر قاتل و اراده تکذیب موسى براى آنکه تصور مینمودید خداوند هم مانند شما قدرت بر احیاء اموات ندارد و اجابت نمیکند ملتمس او را چنانچه بیان شد و ظاهر آنستکه این آیه هم خطاب ببنى اسرائیل‌است چنانچه در صدر روایت قمى از حضرت صادق (ع) که در ذیل همان آیه اشاره شد بیان فرموده که قاتل از بنى اسرائیل بود و با تفسیر امام (ع) منافات ندارد زیرا ممکن است قاتل از بنى اسرائیل بوده ولى ساکن محله دیگر بوده و ممکن است گفته شود خطاب بیهود است و چون اتباع حضرت موسى اکثر از بنى اسرائیل بودند خطاب به آنها شده است و براى آنکه این آیه بعد از ذکر امر بقتل بقره و بیان اوصاف آنست با آنکه قتل در خارج قبلا واقع شده بوده در مجمع دو وجه بیان فرموده یکى آنکه این آیه مقدم است معنا اگرچه مؤخر است لفظا و تأویل آنستکه وقتى کشتید شما کسى را و نزاع نمودید و کشف امر را از موسى خواستید پس گفت بشما خدا امر میفرماید شما را بکشتن گاوى دیگر آنکه این آیه متعلق باشد به آیه بعد و تقدیر آنست که وقتى کشتید شما کسى را پس گفتیم بزنید او را ببعض گاو تا امر کشف شود، و بنظر حقیر هر دو وجه غیر وجیه است زیرا این تأویل موجب حسن کلام یا جواز تأخیر و تقدیم نیست بلکه نکته بلاغتى لازم دارد و بنابراین یا باید گفت آیات بترتیب نزول جمع‌آورى نشده است اگرچه نظر بمصالحى امر بعمل بقرآن بهمین ترتیب شده است تا منافات با حجیت ترتیب آیات هم نداشته باشد یا باید گفت نکته آنستکه از این آیه ببعد غرض دیگرى بنقل این حکایت تعلق گرفته است و آن بیان قدرت الهى است بر احیاء موتى و کشف حقائق و رسوائى فاسق تا موجب معرفت و عبرت و ردع از معصیت شود چنانچه تاکنون مقصود بیان جهالت و طفره و تعلل بنى اسرائیل در امتثال و در نتیجه مشکل شدن امر بر آنها بود و چون خداوند قصص را براى فوائد آن نقل میفرماید در واقع این ابتداى قصه دیگرى است و غیر از قصه سابق است اگرچه مطالبش بآن مربوط باشد و اول این قصه و اهمّ در این غرض واقعه قتل است لذا در صدر این قصه نقل شده است بنابراین باید گفت تمایز قصص قرانیه بتمایز اغراض و فوائد است و باین ملاحظه است تکرار یک قصه در چند موضع و در حقیقت و باین ملاحظه هر کدام قصه جداگانه است و فائده دیگرى دارد و تکرار نیست چنانچه بعضى از محققین تمایز علوم را هم بتمائز اغراض دانسته‌اند اگرچه حقیر در آن باب موافق نیستم و مانند مشهور تمایز علوم را بتمایز موضوعات میدانم و از اشکالات کفایة الاصول‌و غیرها جواب گفته‌ام ولى در باب قصص قرانیه این نکته صحیح است و با این بیان اشکال و شبهه باقى نمیماند انشاء اللّه تعالى. [ نظرات / امتیازها ]
73) پس گفتیم بزنید آنمیت مقتول را ببعض آنگاو تا خداوند زنده نماید او را و بپرسید از او که قاتل تو کیست پس دم گاو را گرفتند و زدند به مرده زنده شد این چنین زنده میکند خداوند مردگانرا در دنیا و آخرت چنانچه زنده فرمود این میت را بملاقات میت دیگر اما در دنیا ملاقات مینماید آب مرد با آب زن و زنده مینماید خدا چیزیرا که در اصلاب و ارحام است و اما در آخرت نازل میفرماید میان نفخه اول اسرافیل و نفخه دوم از دریاى مسجور یعنى ریخته شده که در زیر آسمان است و خداوند در قرآن از آن نام برده بارانى را بر زمین که آن باران منى است مانند منى مردها و ملاقات میکنند با مرده‌هاى پوسیده پس میرویاند از زمین و زنده میشوند و مینمایاند آیات خود را غیر از این واقعه از سائر دلائل بر توحید و نبوت موسى (ع) و فضل محمد و آل او بر سائر خلق تا شما تعقل و تفکر نمائید که خداوندى که این طور امور عجیبه را بجا میاورد امر نمیفرماید خلق را مگر مطابق با حکمت و اختیار نمیفرماید محمد و آل او را مگر براى آنکه ایشان افضل صاحبان عقولند و بعضى گفته‌اند امر بتعقل براى آنستکه مردم بدانند کسیکه قدرت دارد یکنفر را زنده کند قدرت دارد همه را زنده نماید و در تفسیر امام (ع) است که قطعه را که از آن جدا کردند بیخ دم او بود که خداوند از آن خلق نموده است بنى آدم را و بر او نشانده میشود وقتى که عود مینماید در صورتى که خلق جدید است پس زدند آنمیت را بآن قطعه و گفتند خدایا بحق محمد و على و آل اطهار آندو این میت را زنده و گویا فرما تا خبر دهد از قاتل خود پس زنده شد و ایستاد سالم و بى‌عیب و گفت اى پیغمبر خدا کشتند مرا این دو پسر عمم که حسد بردند بر من براى دختر عمم که مرا اختیار نمود و آندو را قبول ننمود و انداختند مرا در محله اینها تا دیه مرا بگیرند پس حضرت‌

جلد 1 صفحه 107

موسى آندو نفر را گرفت و کشت و آن کشته پس از زنده شدن متوسل شد بخدا بوسیله محمد و آل او که باقى بماند او در دنیا تا از دختر عموى خویش بهره‌مند گردد و کفایت کند از او شر دشمنانش را و روزى دهد او را پاکیزه و فراوان و خداوند اجابت فرمود و هفتاد سال دیگر باو عمر داد با آنکه وقتى کشته شد شصت سال داشت و در تمام آنمدت حواسش صحیح و سالم و شهوتش قوى بود و با دختر عمویش زندگانى میکرد و برخوردار شد از حلال دنیا و این زن و شوهر با یکدیگر بعشرت زندگى کردند و از یکدیگر جدا نشدند تا هر دو با هم مردند و داخل بهشت شدند و در آنجا با یکدیگر خوشند و اصحاب حضرت موسى که کشتند آنگاو را در خدمت آنحضرت گریه و زارى نمودند که ما فقیر شدیم و لجاج هستى ما را بباد داد و حضرت موسى توسل به پیغمبر خاتم و آل اطهار او را بآنها تعلیم فرمود و خدا وحى فرمود بحضرت موسى که بروند در خرابه مخصوصى و موضع خاصى را حفر نمایند و بیرون آورند گنجى را که ده هزار هزار مثقال زر سرخ بود و برگردانند بهر کس هر چه را که براى خریدارى از او گرفته بودند تا بحال اول از حیث ثروت برگردند و ما بقى را که پنج هزار هزار دینار بود میان خودشان قسمت نمایند تا جمعا اموالشان دو برابر سابق شود به برکت توسل بمحمد و آل او و براى اعتقادشان بفضیلت ایشان بر تمام خلایق روحى و ارواح العالمین لهم- الفداء، و در روایت قمى قاتل یکنفر پسر عم او معرفى شده است و بعضى گفته‌اند مقتول پسر عامیل نام بوده که او مرد صاحب ثروتى بوده و وارثش منحصر بیک پسر بوده و برادر زاده‌هاى او که پسر عم مقتول بودند براى طمع در ارث او را کشتند و از ابن عباس روایت شده است که نام این مقتول عامیل بوده نه نام پدرش و اللّه اعلم.

تبیین سماوى در تفسیر امام (ع) شنیدى که فرمود قطعه را که از آن جدا نمودند بیخ دم او بود که بنى آدم از آن خلق شده‌اند و بر آن نشانده میشوند وقتى که عود میکنند و از پیغمبر (ص) هم روایت شده است که از انسان چیزیکه باقى میماند بیخ دم او است و عیاشى از حضرت رضا (ع) نقل نموده که خداوند امر نمود آنها را بذبح گاو با آن که حاجت بدمش داشتند براى سخت‌گیرى بآنها، و در کافى از حضرت صادق (ع) نقل نموده که از آنحضرت سؤال نمودند آیا میت جسدش در قبر میپوسد فرمود بلى هیچ‌
چیز از او باقى نمیماند مگر طینتى که خداوند خلق نموده است او را از آن که آن نمیپوسد و باقى میماند در قبر مستدیر تا ثانیا خلق شود مانند خلقش در اول امر و بگمان حقیر این روایات همه اشاره به آنستکه براى بنده کشف شد در باب معاد در نتیجه عملى بعد از آنکه بتحقیقات صدر المتالهین قدس سره در اسفار که بعد از تمهید ده مقدمه و اصل اثبات معاد جسمانى نموده قانع نشدم با آنکه مرحوم حاجى سبزوارى و فیض و امثال این بزرگان هم پسندیده و اختیار نموده‌اند چون بنظر حقیر با ظواهر آیات و اخبار و کیفیت مغروسه در اذهان متشرعه کاملا وفق ندارد اگرچه انصاف آنستکه خیلى زحمت کشیده و مجاهدت نموده و تمام شکوک و شبهات را دفع فرموده بعد از آنکه جمعى از فلاسفه از اقامه دلیل عاجز شدند لذا بعضى منکر و برخى بتصدیق تعبدى اکتفا کردند شکر اللّه سعیه و ضاعف فى الاسلام قدره و آنچه به بنده تعلیم شد آن است که فرمودند کیفیت احیاء اموات چنانستکه ذره در منى است که تمام ذرات مناسبه خود را جذب مینماید و بزرگ میشود بتدریج تا روح باو دمیده شود و آن ذره در بدن انسان موجود است هضم نمیشود و تحلیل نمیرود تا انسان بمیرد و اگر انسان را دفن کنند آن ذره خاک نمیشود و اگر درنده یا کافرى مؤمنى را بخورد آن ذره جزء بدن او نمیشود با عرق یا غیر آن دفع میشود و باین بیان شبهه آکل و مأکول را از بنده دفع فرمودند و همان ذره در وقت معینى که خداوند اراده فرموده تمام ذرات مناسبه خود را از اجزاء ابدان اهل زمین دو مرتبه بخود جذب مینماید و روح در او دمیده میشود و قیامت کبرى برپا میگردد و حقیر مطمئن شدم و اینکه در روایات به بیخ دم و دم تعبیر شده است شاید براى اشاره باصل جهت جسمیت انسان است که در آنجهت با حیوان مشارکت دارد چون ظهور حیوان در شعار حیوانیت بدم است و اما اشتراط احیاء مقتول در واقعه مذکوره بکشتن گاو ظاهرا براى تنبه بنى اسرائیل بنتیجه مسامحه و اشکال تراشى در مقام امتثال و ایصال نفع بمستحق تفضل بوده است و مدخلیتى در احیاء نداشته ولى این نکته را هم باید دانست که اجسام اخروى با اجسام دنیوى تفاوت دارند و اهل بهشت جرد و مردند یعنى مجرد و منزهند از لوازم اجسام دنیوى و در بعضى اخبار وارد شده که جوان سى و سه ساله بنظر میآیند و شصت ذراع در هفت ذراع طول و عرض دارند براى آنکه کاملا بتوانند لذت از نعیم جنان ببرند و اهل فسق‌و کفر بصور غریبه محشور میگردند چنانچه از حضرت صادق (ع) روایت شده در صور برزخیه از قبیل خوک و بوزینه و مخالف امام که سرش مانند سر خر است و کافر که دندانش مانند کوه احد است و اگر به بینى او را میشناسى و میگوئى فلانى است این طور شده و این تفاوت براى آنستکه هر نشئه لوازمى دارد و نشئه آخرت لوازمش مناسب با آن نشئه است و بنظر حقیر تمام اجزاء این نشئه از گوشت و پوست و خون و رک و استخوان و هر چه باشد در آن نشئه و عالم آخرت موجود است نهایت آنکه مناسب با آن نشئه و از سنخ آن عالم است و بنابراین بیان وارد نمیشود هیچیک از شبهات که حکما در باب معاد نموده‌اند که عمده آنها شبهه تناسخ است که طریق حل آن در ذیل آیه ثم بعثناکم من بعد موتکم بمناسبت رجعت بیان شد و پس از آن شبهه آکل و ماکول است که جوابش از آنچه در اینمقام بیان شد معلوم گردید، و اما شبهه مطالبه زمان و مکان و ماده هم جوابش آنستکه زمان و مکان و ماده اخروى بمنزله روح زمان و مکان و ماده دنیوى است و مزاحمتى بین آنها نیست بلکه اجسام این عالم هم اگر لطیف باشد احکام اجسام کثیفه را ندارند چنانچه جسم مبارک حضرت ختمى مرتبت سایه نداشت و بعضى از زوجات آنحضرت در موقع شوخى دستمال را که بکمر حضرت مى‌انداختند و دو سرش را میکشیدند گیر نمیکرد و رد میشد، و اما سایر شبهات هم از آنچه عرض شد جوابش براى اهل علم ذکى معلوم میشود و بیانش خارج از مبناى حقیر در این کتاب است، و در اینمقام در نفحات استدلال عجیبى فرموده و حاصلش آنستکه این واقعه احیاء مقتول در زمان حضرت موسى از اتم دلائل است بر معاد و اولى است از آن احیاء بوسیله بارانیکه طبعش طبع نطفه باشد و مشرکین منکرین بعث نمیتوانند این واقعه را منکر شوند چون این واقعه متواتر است و این آیات باهرات دلالت بر آن دارد و آنها نمیتوانند منکر وقوع آن شوند پس باید اقرار نمایند باحیاء جمع کثیرى از اولین و آخرین براى علم باحیاء یک میت بقدرت خدا، در صورتى که مشرک اعتقاد بقرآن ندارد چه رسد بدلالتش و مقام مقام اعتبار اولویت نیست و تواتر بر فرض ثبوت وقتى مفید است که موجب علم باشد بلکه تواتر اخبار جماعتى است که مفید علم باشد و اگر نباشد تواتر نیست و اگر علم باشد انکار تصور ندارد بعلاوه شرط تواتر آنستکه ذهن مسبوق بشبهه نباشد و با این شبهات در اطراف‌
معاد جسمانى چگونه خبر متواتر و مفید علم میشود بر فرض شد مگر معاد را باید بدلیل نقلى ثابت نمود و اگر دلیل نقلى خواسته باشیم اینهمه آیات و اخبار صریحه در معاد چه شده که بآیات داله بر وقوع این واقعه تمسک نمائیم بر این واقعه و از آن بمعاد با آنکه معاد ضرورى دین است و حاجت باستدلال نقلى ندارد و اگر منظورشان استدلال عقلى باشد یک واقعه جزئیه چگونه دلالت بر معاد کلیه اجسام مینماید با آنکه جزئى نه کاسب است و نه مکتسب نهایت آنکه چون وقوع اخص از امکان است دلالت بر امکان احیاء اموات نماید آنهم موقوف است بر علم بعدم مدخلیت خصوصیات وقایع ولى اگر احتمال دخل خصوصیات را در موارد بدهیم باز مثبت امکان کلى نیست چنانچه در باب تمثیل منطقى و قیاس اصولى ذکر شده است و بر فرض دلالت بر امکان در باب معاد ما حاجت باثبات وجوب داریم یعنى باید ثابت کنیم حتما لازم است معاد و روز جزائى باشد و امکان قسیم وجوب یا اعم از آنست و نمیدانم چه ملازمه‌ئى است بین علم باحیاء یک میت و اقرار باحیاء جمع کثیر مگر مراد همان امکان باشد که حالش معلوم شد در هر حال اگر امر باین سهولت بود شیخ مطلق حکمت و رئیس فلاسفه اسلام از اقامه برهان بر آن عاجز نمیشد و اللّه اعلم ایقاظ چندى بود میخواستم نکته را تذکر دهم میترسیدم جسارت شود تا اینزمان که عنان اختیار از دست رفت و ناچار شدم از حد خود تجاوز نمایم و آن آنستکه علماء اعلام و فقهاء اسلام کثر اللّه امثالهم تکلیف عوام را معلوم فرمودند چنانکه مرحوم سید در عروة الوثقى میفرماید مورد تقلید احکام فرعیه عملیه است و در اصول دین و فقه و علم نحو و صرف و لغت و موضوعات مستنبطه عرفیه یا لغویه و موضوعات صرفه تقلید راه ندارد و از این جا معلوم میشود وظیفه آنها همان بیان احکام شرعیه فرعیه است و این منصبى است که امام (ع) بآنها مرحمت فرموده است لذا مناسب است خودشان هم از مقامشان تجاوز ننمایند چون میدانند هر علمى اهل و متخصص و خبره دارد و جاهل در هر مسئله باید باهل ذکر آن رجوع نماید خوب است در مسائل عقلیه و ادبیه و تاریخیه آنچه را فن ایشان نیست وارد نشوند و اگر کسى از این قبیل مسائل سؤال نمود ارشاد باهلش نمایند چنانچه شنیده‌ام بناى مرحوم شیخ انصارى قدس سره که حقا بایداعمالش مانند اقوالش سرمشق علماء متأخرین باشد بر این بوده که هر وقت مسئله عقلیه مشکلى از ایشان سؤال مینمودند جواب میفرمودند من وزیر داخله اسلامم حاجى سبزوارى وزیر خارجه است بایشان مراجعه نمائید و اوقاتیکه بنده در قم بودم از مرحوم شیخ استاد ما علیه الرحمه سؤال نموده بودند از ممالک اروپا که کیفیت وحى بر پیغمبر چگونه است رجوع فرمودند باساتید معقول جوابش را بنویسند و اگر مسائل ادبى یا تاریخى سؤال میشد مذاکره شده بود که باهل فنش مراجعه شود البته شأن فقیه نیست که همه چیز را بداند ولى باید بداند که سؤال از هر مسئله باید از اهل ذکرش بشود اگر خود را اهل ذکر آن مسئله نمیداند ارشاد باهلش فرماید بنده تعجب میکنم از بعضى آقایان که هر چه هر که از آنها سؤال میکند جواب میدهند مگر مجبورید ندانسته جواب بگوئید شما نمیدانید طبیب نیستید چرا معالجه میفرمائید بلکه آن بیچاره دواى شما را خورد و مرد با آنکه میگوئید طبیب ضامن است اگرچه حاذق باشد مگر نمیدانید اهل شعر نیستید چرا شعر میگوئید تا بضرورت دچار شوید و معنى میکنید تا در نزد ادبا و اهل معنى موهون شوید با آنکه میدانید بمقدمات اجتهاد کسى ادیب نمیشود و از همه بدتر ورود در مسائل عقلیه است چون سرزمینى است که ایمان فلک رفته بباد اگر خواسته باشید بر طبق اخبار جواب بفرمائید ظواهر ادله در این باب شاید اختلافش بیش از اخبار فروع باشد و تا شخص احاطه بآنها نداشته باشد و علاج تعارضش را نکرده باشد و وجه جمع میان آنها را نیافته باشد و با عقل صریح مطابقه ننموده باشد نمیتواند جواب بگوید علاوه بر آنکه حجیت آنها معلوم نیست و اگر خواسته باشید بر طبق قواعد عقلیه جواب بگوئید وا حسرتا علاوه بر استعداد و عقل کامل یک عمر زحمت و مجاهدت میخواهد تا اگر خداوند از این علم نصیبى براى او مقدر فرموده باشد باو و اصل شود لذا کمتر فقیهى است که در این رشته وارد شده باشد و سلامت خارج شده باشد براى آنکه مغرور بفهم و فراست و علم و عقل خودتان نشوید یک نمونه بدست میدهم مرحوم آخوند قدس سره با آنفهم سرشار و فکر طیار در کفایت الاصول وارد معقول شده و اشتباهاتى فرموده که بعضى از موارد سکته بمقام ایشان وارد نموده است با آنکه ایشان از این علم هم بى‌بهره نبوده‌اند ولى تخصصشان‌
در اصول بوده از باب مثال ناچارم یک مورد را عرضه بدارم در باب طلب و اراده ظاهرا قائل باختیاریت اراده شده‌اند با آنکه معلول امر غیر اختیارى دانسته‌اند گویا ما گیر لفظ اختیار بودیم و در عین حال قائل شده‌اند بتبعیت ثواب و عقاب از براى فعل قهرا و در باب تجرى قائل شده‌اند باضطراریت اراده با آنکه گاهى علل آن اختیارى است و ثواب و عقاب را از توابع قهریه قرب و بعد ناشى از اطاعت و عصیان دانسته‌اند و سؤال از عاصى را که چرا معصیت نمودى مساوق با سؤال از حمار که چرا ناهق شدى فرض فرموده‌اند با آنکه بدیهى است که سؤال اول حسن و سؤال دوم قبیح است و هر عقلى حکم میکند که معلول امر اختیارى اختیارى است و مقدور بواسطه مقدور است و معلول امر اضطرارى اضطرارى است و ممتنع بالغیر ممتنع است و این مطالب در کتب عقلیه معنون است لذا علماء معاصرین از اطراف در این موضوع بایشان حمله نموده‌اند و طعن‌ها زدند و شیخ استاد ما در این مقام فرمودند علاوه بر تبعات افعال که ممکن است صور برزخیه عبارت از آنها باشد براى ما از شرع ثواب و عقابى ثابت شده که خداوند میدهد و میفرماید و اگر خواسته باشد عفو میکند و آن ملاک اوامر و نواهى مولویه است و الا آن ثواب و عقابى که از تبعات فعل است بر اوامر و نواهى ارشادیه هم مترتب است، حقیر عرض میکنم در اواخر سوره النجم خداوند تصریح باین فرموده که نیست براى انسان مگر حاصل سعیش که او را مى‌بیند پس از آن جزاء میدهد او را خداوند جزائى تمامتر مانند پدرى که طفل خود را بتحصیل علم و ادب وادار مینماید یک آثارى مرتب بر علم و ادب و ترک آنستکه قهرا مرتب میشود و یک جایزه و انعامى است که پدر در صورت اطاعت پسر باو عطا میکند و در صورت تخلف او را بضرب و غیره تأدیب مینماید این ثواب و عقاب که فقها و متکلمین میگویند از قبیل قسم دوم است و باین جهت گفته‌اند احکام شرعیه الطاف است در واجبات عقلیه یعنى خداوند مانند پدر مهربان که پسر را بواسطه انعام و تأدیب وادار بجلب منافع و دفع مضار خویش میکند بندگان را بوعده و وعید وادار بادراک مصالح و احتراز از مفاسد کامنه در اشیاء مینماید بلى بمذاق حکما که تمام اوامر و نواهى را ارشادى میدانند ممکن است همان ثواب و عقاب بمعنى اول باشد ولى با مشرب فقاهت منافى‌است خلاصه آنکه در فنى که تخصص در آن ندارید وارد نشوید که خیر دنیا و آخرت ندارد بدتر از همه حال بعضى اهل منبر است که از جهات اربعه یا سته الفاظى از اصطلاحات عرفاء و فلاسفه جمع‌آورى و حفظ نموده‌اند و اخبار آل محمد (ص) و مواعظ حسنه آنانرا کنار گذارده بوسیله آن منسوجات از مردم دلربائى مینمایند باز جاى شکرش باقى است که گوینده و شنونده هیچکدام نمیفهمند اگر نه مفاسدش بیش از اینها بود خداوند امور ما را اصلاح فرماید خیلى معذرت میخواهم زبان درازى شد و انشاء اللّه عفو خواهید فرمود. [ نظرات / امتیازها ]
74) پس غلیظ و خشک شد و باز ماند از خیر و رحمت دلهاى شما گروه یهود بعد از آنکه واضح شد آیات باهرات در زمان حضرت موسى (ع) و معجزات ظاهرات که مشاهده نمودید آنها را در زمان محمد (ص) پس دلهاى شما مانند سنگهاى خشک است که بهیچ وجه رطوبتى ندارد در آنکه از شما فایده و خیرى بکسى نمیرسد نه حق اللّه را از نقود و مواشى خودتان ادا مینمائید و نه صدقات مستحبه و اکرامات لازمه را ملتزم میباشید و نه مهمان دارى میکنید و نه از درمانده دستگیرى مینمائید و نه آداب انسانیت و معاشرت را بجا مى‌آورید یا آنکه دلهاى شما فرقه یهود از سنگ سختتر است اولا بطور ابهام فرمود مانند سنگ است ثانیا بیان فرمود از سنگ هم سخت‌تر است تا وقع آن در قلوب زیادتر باشد و بعضى گفته‌اند بمناسبت درجات قساوت قلوب آنها است و بعضى کلمه او را بمعنى بل گرفته‌اند یعنى بلکه سخت‌تر است چون بعضى سنگها بقدرى پر برکتند که نهرها از آن جارى میشود که مزارع از آنها مشروب میشود وعامه خلق از آنها استفاده مینمایند و بعضى از سنگها آب کمى از آن ترشح مینماید که اگر تشنه باو برسد سیرآب میشود و شما هیچ خیر ندارید نه کم و نه زیاد و بعضى سنگها قبول ولایت را نموده‌اند که اگر آنها را باسم خداوند و خمسه اطهار قسم بدهند و بخوانند سرازیر میشوند و خضوع میکنند در مقابل ایشان و بعضى گفته اند فرود آمدن سنگها از کوه‌ها بدون سبب ظاهرى از ترس خدا است چون تمام موجودات بحسب درجات خودشان ادراک و وظیفه دارند و این سجود آنها است و خدا غافل از اعمال بندگان نیست بلکه عالم است و هر کس را بر طبق حکمت و عدالت بپاداش عمل خود میرساند. [ نظرات / امتیازها ]